بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

حالا پاییز است
من سردم است
این «دوستت دارم»
کلمات کدام فصل اند؟
(م.مؤید)


+ نوشته های بخاری وقف عام شده اند.
شما هم در این وقف سهیم باشید؛
بخوانید و به نیت وقف منتشرش کنید.

نقشه

اربعین چندسال پیش، دیروقت رسیدیم یه موکب برا استراحت. با عربی و انگلیسی دست‌وپا شکسته مون میخواستیم متوجه‌شون کنیم که جای خواب و شام دارن واس این همه آدم یا نه.
لهجه‌شون از محلات نجف بود و درکل چیزی نمی‌فهمیدیم. یه دختربچه ۱۳-۱۴ ساله داشتن که چون مدرسه‌ای بود راحت‌تر حرف میزد.
گفت چندنفرید؟ گفتم ۱۷ نفر. سرشو انداخت پایین گفت الان غذا می‌پزیم براتون اما جای خواب خیلی کمه. انگلیسی عربی گفتم اگه بشه سخت می‌خوابیم اما همه‌مون یه موکب باشیم راحت‌تریم. تو موکبای مختلف بخوابیم همدیگه رو گم می‌کنیم.
گفت باشه‌. دو قدم نرفته برگشت گفت «ایرانی؟؟؟» هنوز «بله» تموم نشده بود پرید بغلم پیشونیمو بوسید شروع کرد به لهجه خودشون تندتند حرف زدن. ما از نفهمیدن حتی یک کلمه‌اش!! می‌خندیدیم و گفتیم چون ایرانو دوست داره داره ذوق‌شو نشون میده. فهمید. شالشو زد بالا. روی سینه‌اش دو تا پیکسل درب‌وداغون چسبونده بود که یکیش سردار سلیمانی بود.
زد روشون گفت «حبی... عشقی... نور عینی...»
یخ زدیم.
بعد شام دیدیم همه خدمات موکب، زن و بچه رفتن تو حیاط خوابیدن تا ما جامون بشه.
؛
نوشتم که بمونه.
؛
اعتقادتون هرچی هست باشه. اما قاسم سلیمانی رو پای رسانه ننویسید. (که اساساً اگه ما کار رسانه‌ها بلد بودیم الان وضع این نبود!!)
#سردار یک‌تنه دل برده بود...
اینو هرکس که دیده، گفته...

 

  • فاطمه قلی‌پور

جامعه را به «آدم‌های خوب» و «آدم‌های بد» تقسیم نکنیم... نه فقط بخاطر اینکه کسی را اشتباها داخل دسته‌ای گذاشته باشیم و اشتباه قضاوتش کرده باشیم؛ بلکه بیشتر بخاطر نفسِ اشتباهِ «تقسیم کردن»... یاد بگیریم و جامعه را «تقسیم» نکنیم به هیچ صفتی، به هیچ جناحی، به هیچ اعتقادی. تقسیم که کنیم، کم‌کم عادت می‌کنیم به این تقسیم کردن... بعدتر عادت می‌کنیم به قضاوت کردن... بعدترش عادت می‌کنیم به سرزنش کردن... آخرش چشم باز می‌کنیم و می‌بینیم همه آدم‌های دوروبرمان بالاخره یک برچسبی چیزی توی ذهن‌مان دارند.
به جای تقسیم کردن انسان‌ها، تمام هم و غم مان را بگذاریم روی تقسیم کردن «باورها». باورهای مختلف را بر اساس معیارهای منطقی و معتمَد بسنجیم و برایشان توی ذهن‌مان تصمیم بگیریم. دسته‌بندی‌شان کنیم. اولا تکلیف خودمان را با آن «باور» مشخص کنیم. بعد ببینیم اصلا خودمان کجای قصه‌ایم... چقدر به آن باور خوب نزدیکیم یا از آن باور بد دوریم.
تا بعد برسیم به بقیه آدم‌ها.
فرقش؟
اولا اینکه قبل از/به جای محاسبه کردن بقیه، خودمان را محاسبه کرده‌ایم؛ که امیرالمومنین‌مان فرموده: «خوش به حال کسی که عیب خودش، او را از پرداختن به عیب دیگران باز داشته»
و ثانیا اینکه اگر لازم باشد ببینیم با دیگران چند-چندیم، این بار آنها را به جای صفر و صد، «مجموعه‌»ای می‌بینیم از صفات خوب و صفات بد؛ مجموعه‌ای از باورهای درست و باورهای غلط. لااقل اینطور که ببینیم‌شان، بخاطر باورهای درست‌شان تحسین‌شان می‌کنیم و بخاطر باورهای احتمالا غلط‌شان، کمک‌شان می‌کنیم.
قشنگ‌تر نیست؟

دینی‌تر هم هست.

 

  • فاطمه قلی‌پور

نام کتاب: فهیمه

نویسنده: نفیسه ثُبات

رمان مستند

انتشارات: روایت فتح

 

در هیئت مجازی کتاب

  • فاطمه قلی‌پور

اوّلا؛

آن یکی مناسبت، روز «زن» نیست و روز «مادر» است؛ میلاد حضرت فاطمه (س) و روز تکریم مقام مادر. همچنان که در کنارش میلاد حضرت علی (ع) روز «پدر» است؛ نه روز «مرد». و همچنانکه سومین یکشنبه ماه ژوئن، روز جهانی «پدر» است (yon.ir/QS78B) نه «مرد»؛ و ـ به تاریخ تقریبا رایج ـ دومین یکشنبه ماه مه، روز جهانی «مادر» است (yon.ir/XOEHq)؛ نه «زن». حالا دلیل این را که چرا چندسالی است برخی تقویم‌ها به جای پدر و مادر از مرد و زن استفاده می‌کنند نمی‌دانم. احتمال می‌دهم این باشد که جمع کثیر مردم خواسته به بهانه‌ای برای همسر ـ چه فرزند دار و چه بی فرزند ـ هدیه بخرد، ادبیات رایج به مرور تغییر کرده و حالا به نوشتار رسیده است. وگرنه تا قبل ترها که یادم هست کسی به مردی تبریک نمی‌گفت چون مرد است! یا به زنی چون زن است! (و اساساً زن یا مرد بودن محض، چه جایی برای تکریم دارد مثلا؟! بگوییم آفرین که زنی! دمت گرم که مردی!) همه‌مان بر اساس یک قانون مشخص ذهنی می‌دانیم که قضیه «جنسیت» نیست؛ قضیه «نقش و جایگاه» متفاوتی است که نسبت به دوران مجردی تغییر کرده است.

ثانیا؛

نقش و جایگاه دختر خانواده بودن به وضوح، جدای مادر خانواده بودن است. فضای دخترانگی جدای از فضای تأهل یا مادرانگی است. و دلیل این تفاوت، دوشیزگی نیست؛ تفاوت نقش است. این را هر «عاقلی» می فهمد؛ البته هر عاقلی که نگاهش به همه چیز عالم، جنسیت زده نباشد...

ثالثا؛

فاطمه معصومه (س) اگر تکریم می‌شود و روزش می شود روز «دختر» بخاطر مقام خاص ایشان است. چون فاطمه معصومه (س)

+ هم دختر خانواده بود و دخترانگی‌اش را داشت (که عزیز دردانه پدر و برادر بود و در وصفش تا امام‌های بعدی هم ذوق کرده‌اند و او را به صفات مختلف و حتی شبیه به حضرت زهرا (س) خوانده‌اند)

+ هم نقش سیاسی داشت (که وقتی برادرش، امام مسلمین، بخاطر دندان طمع مامون در خلافت، به مشکل برخورد و نامه ای به خواهر نوشت، کوله بارش را جمع کرد و در سفر هم دقیقا از مسیری رفت که برادر به دلایل سیاسی نمی توانست قدم بگذارد، و تمام مسیر را به رفع شبهات دینی و سیاسی در میان مردم پرداخت)

+ هم نقش اجتماعی داشت (و توانسته بود آن زمان در نوع خودش کمپین freemyImam# راه بیندازد!! و حتی چنان نفوذ داشته باشد که کاروانی جمع کند و به سمت طوس مسافرشان کند)

+ و هم نقش اعتقادی و دینی داشت (که گاهی در نبود پدر، امام هفتم معصوم، پاسخ تمام سوالات دینی مردم را می داد؛ که اهل علم دین می دانند چنین کاری فقط از معصوم برمی‌آید... و پدر در وصف این عمل قربان صدقه برود و بگوید «پدرش به فدایش باد...»)

+ و از همه این ها مهم تر، تمام این ویژگی ها را در جامعه ای قطعاً با محدودیت های بیشتری نسبت به زمانه ما گرد هم آورده بود.

این می شود «دختر». این می‌شود «دخترانگی». که کامل باشی در عین حیا؛ که تاثیرگذار باشی در عین محدودیت. این‌ها می‌شود آن چیزی که روز دختر را برایش نامگذاری کرده‌اند. و الا آن مغز که بر طبل «باکرگی» می‌کوبد (و سال به سال روز دختر، صدای طبلش بلندتر!) راستش نگاه خودش از همه جنسی‌تر و جنسیتی‌تر است...

روزتان مبارک دخترهایی که «دخترانگی»تان افتخارتان است.

 

 

+ پیشنهاد می کنم کامنت هانیه معینیان و پاسخش را بخوانید.

  • فاطمه قلی‌پور

«و روی زمین، با تکبر راه مرو! تو نمی‌توانی زمین را بشکافی، و طول قامتت هرگز به کوه‌ها نمی‌رسد!»

 

+ فناوری، پزشکی،نجوم، فیزیک، به همه چیز می‌توانستیم افسار بزنیم و متکبرانه پایمان را رویش بگذاریم و به پایین نگاه کنیم. اما زمین... این زمینی که همیشه پایمان رویش هست...
کی فکرش را می کند که تکان کوچکی بخورد و مثل بید بلرزیم؛ از ترس! از این که «بمیریم»!
ها؟!
اصلا درستش این است که زلزله را نه کسی بتواند پیش بینی کند و نه کسی جلویش را بگیرد.
درستش این است که دقیقا وقتی فکر می‌کنی هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد، از امن‌ترین جایی که فکر می‌کنی، در زمان و حالتی که فکرش را هم نمی‌توانی کنی، بیشترین خطر ممکن تهدیدت کند و وحشتناک ترین اتفاق ممکن بیفتد.
این که تو «نفهمی از کجا خوردی» خیلی اتفاق عجیب و تکان دهنده ای برای آدم است...

 

زلزله همین است که آیت خداست. vibrated notification عالم که بگوید هی، جوگیر! زیادی سر به هوایی ها... من را زیر پایت ببین؛ خودت را بکشی هم بلد نیستی بشکافی و بفهمی چطور باید افسارش بزنی. هرچقدر هم خودت را به آن راه بزنی و مغرورانه فقط بالا را نگاه کنی، باز سایه سرت همین کوه های من است، بیچاره!

  • فاطمه قلی‌پور

ببخشید ما را بانو. شما داغ هفده عزیز و فقدان ده‌ها یار و وزن هزار درد و رنج را فرمودید «جمیل»، و ما نفهمیدیم حماسه‌تان را. نفهمی کردیم و حواسمان جمع این همه حرف ناگفته‌تان نشد. ببخشید ما را خانم. پیامتان را نگرفتیم. هنوز چشم مان خیس اشک روضه «بازار شام» و «مجلس یزید» بود اما حتی از اختلاط پیاده‌روهای خیابان هم کناره نگرفتیم تا چه رسد به اجتناب ذهن از نامحرم. معذرت، حضرت زینب. روضه سنگباران شدن برادرتان را خواندیم که «مال حرام انباشتند و سنگ بر حسین زدند».اشک ریختیم و فردایش به ریخت‌وپاش‌مان در اداره بی‌تفاوت بودیم. برای نعل‌های روی صورت و بدن قاسم بن الحسن به سینه کوبیدیم اما ترسیدیم اگر قول بدهیم تا پای جان دنبال حق باشیم خدای ناکرده واقعا خطر تهدیدمان کند. علی اکبر را «إرباً إرباً» دیدیم و زار زدیم، اما رجز «أنا علی بن الحسین بن علی» ولایت‌مدارانه‌اش را نشنیدیم چون نخواستیم مسئولیتش را گردن بگیریم. برای کبودی های رقیه و روضه «خرابه» لطمه بر صورت زدیم اما گرسنگی یتیم خانه همسایه را از یاد بردیم. عباس را بی‌دست و لب‌تشنه روی زمین دیدیم و «ادب»اش را از زمین برنداشتیم. ببخشید ما را حضرت والامقام. ما شنیدیم که نعش بی‌سر برادر را از پس هزار‌و‌چند زخم نشناختید، اما نفهمیدیم‌تان و فقط پای روضه‌هاتان زار زدیم.

لعنت بر آن هیئتی که ما را از گریه به فهم نرسانده باشد‌. نفرین بر آن اشکی که ما را مغرور کند که «خب، این عاشورا هم اشکمان را ریختیم و کارمان را کردیم و تمام شد. الحمدلله»
لعنت به ما اگر صدایتان لابه‌لای صدای هق‌هق‌مان گم بشود‌.
بانو شما قرار بود وقتی غل و زنجیر‌ دور دست امام زمان‌تان ببینید، دم نزنید تا صدا به ما برسد...
ببخشید ما را زینب الصبور...
لعنت به ما اگر نشنویم صدایتان را...

+++

  • فاطمه قلی‌پور

نام کتاب: بازمانده روز

نویسنده: کازوئو ایشی گورو

مترجم: نجف دریابندری

داستان

انتشارات: کارنامه

 

در هیئت مجازی کتاب

  • فاطمه قلی‌پور

ما آدم‌ها همان‌هایی هستیم که برای خوردن یک وعده غذایی که آخرش بخش عمده آن هم از جهاز هاضمه می‌گذرد اجازه نمی‌دهیم بدون «انتخاب» برایمان بیاورندش. یا «منو» برمی داریم یا «همان همیشگی» را. و در عین حال همان هایی هستیم که صفحه تلگرام و اینستاگرام‌مان همیشه دست گارسون‌ها و سرآشپزهای فضای مجازی است!! امروز منوی‌مان را مرور کنیم! واقعا عضویت در یک کانال آشپزی چقدر ما را آشپز کرده؟ روزانه چقدر از ترفندهای یک کانال ترفند و مهارت استفاده کرده‌ایم؟ از این همه صفحه خبری که داریم واقعا کدام‌شان «موثق» محسوب می‌شوند و یا کدام شان لااقل متعلق به یک صفحه رسمی خبرگزاری یا روزنامه اند؟ ایده های کدام کانال دکوراسیون ‌تا‌به‌حال اصلا فرصت اجرا شدن در خانه های ما را داشته اند؟ چند نفر از وبنویس‌هایی که دنبال شان می‌کنیم اساسا با این هدف برایمان می‌نویسند که «حرفی مهم را به ما یادآوری کنند یا بیاموزند»؟ چند عکاس در اینستاگرام می‌شناسیم که عکس‌شان را ندیدن، یک «مهم» را از دست دادن است؟ تحلیل های فلان تحلیل‌گر سیاسی و منتقد و روزنامه‌نگار را خواندن و نخواندن چقدر در عمق بینش ما موثر بوده و در عین حال ما را به تقلید از خود نکشانده؟ دنبال کردن صفحات سلبریتی ها واقعا چه نتیجه ای برای ما داشته؟
گارسون مجازی غذاهای خوبی برایمان می‌آورد. اما تمام غذاها برای ما پخته نشده رفقا... قرار نیست از خوردن منفجر شویم. قرار نیست بالا بیاوریم. پس «انتخاب» خودمان را برداریم و «اضافی» را دور بریزیم؛ ها؟ مثلا آنها که «واقعا نیازش داریم» را نگه داریم. اصلا آدرس تمام شان را ذخیره کنیم تا برای دسترسی مجدد احتمالی به آنها مشکلی نداشته باشیم. اما «همه چیز» نخوریم!
مدتی که به این حال بگذرد می‌فهمیم «نیازهای کاذب ایجاد شده در فضای مجازی» حتی عمیق‌تر از این‌هاست. می‌بینیم که خبرهای یک جریان خاص را می‌خوانده‌ایم و حالا که نیست، آن‌طرف‌تر از نوک دماغ‌مان را هم می‌توانیم ببینیم. درک می‌کنیم که هر روز دیدن نوشته‌های برخی تحلیل‌گران، ما را به تقلید واضح از جمله‌هایشان یا دست‌کم دنباله‌روی درونی از آنها واداشته بود و حالا در نبودشان می‌بینیم که چیزی به فهم ما اضافه یا از آن کم نشده. می‌فهمیم که این‌همه شعر تک‌بیت و کتاب تک‌پاراگراف، چقدر ما را از ادبیات دور کرده. و کاملا درک می‌کنیم که دیدن هر روزه ده‌ها و صدها مدل لباس و غذا و آرایش و ماشین و روسری و دکور، چقدر ذائقه و «پسند» ذهن ما را تغییر داده و در واقع چیزی به زندگی ما اضافه نکرده. ما درواقع فقط چاق شده ایم و تکان خوردن مان سخت تر شده.
بیایید این همه «غذای اضافی» را از بشقاب مان بیرون بگذاریم...
نتیجه‌اش؟ یک مغز خیلی آسوده تر با روانی آرام‌تر و حواسی جمع‌تر و تمرکز بیشتر؛ بخاطر اینکه دیگر از رنگ و نور و داده اضافی تلنبارشده در مغزمان «تکثّر» به بار نمی‌آید.
قرار است با این مغز و قلب، رو به پیشرفت، رو به بالا پرواز کنیم رفقا... چاقش نکنیم... پرنده چاق، پر نمی‌گیرد...

  • فاطمه قلی‌پور

دیروز طرف #هرکسی بودید, امروز، بله دقیقا از همین امروز, دیگر ایران, ایران بعد از انتخابات است.

پس جماعت محترم موافق و مخالفی که وقت تان را هدر می دهید برای بحث "بیهوده" بر سر اینکه چرا روحانی رای آورد و دوباره رییس جمهور شد؛ بس است لطفا. دلیلش همین شماهایید. اگر طی این چهارسال اول (و طبیعتا سال های قبل تر) عوض این بحث های بیخود و بازی های زودگذر,  #مطالبه می داشتید و #روش_قانونی #نقد و مطالبه را یاد می گرفتید و به دیگران هم یاد می دادید, الان رییس جمهور که هیچ, #ایران بهتری می داشتیم.
عوض آه و ناله های مجازی, بروید #کتاب بخوانید. بروید بین #مردم و #درد دل شان را بشنوید و بفهمید و به دنبال گرفتاری شان باشید. اگر مَردید و به فکر ایرانید.
وگرنه حکایت روحانی و امثال روحانی به قول شهریار, کاروانی که بسی رفت و بسی می آید...

  • فاطمه قلی‌پور

بنده‌ی خدایی روز اول بیایید جلوی ملت بفرماید که من #صد_روزه مشکلات را حل می کنم. (کاری هم نداریم که اصلا شدنی هست یا نه. باشد.) وعده ای که حتی بایگانی فکستنی صدا و سیما هم یک نسخه فیلمش را دارد... دوره اش تمام نشده بیاید بگوید #من_نگفتم! حتی ببینی #علی_کردان را هم گذاشته توی جیب #عبا یش و مدرک #دکترای_تقلبی اش رو می شود... (بروید سایت دانشگاه گلاسکو و زار بزنید به حال آبروی مملکتی که قرار بود #عزت_پاسپورت اش برگردد.) هی دارم فکر می کنم به اینکه #انصافا اگر هفت قرآن به میان، کسی، #احمدی_نژادی، چیزی، همین فقره‌ی #من_نگفتم را می گفت، دوستان «با روحانی تا هزاروچهارصد» دوباره به او اعتماد می کردند؟ (یعنی الان احمدی نژاد برگردد دوباره اعتماد می کنید؟ خدایی؟ 😐 )

لطفا چند دقیقه بیخیال «حسن روحانی/فریدون» بشویم. چند دقیقه بیخیال همه‌ی #دستاورد های احتمالی #دولت_یازدهم باشیم. مثلا بیخیال #برجام باشیم (که البته رفیق شفیق همین جناب روحانی، جناب سیف، رییس بانک مرکزی، گفتند #تقریبا_هیچ بوده.) لطفا این طرفی و آن طرفی بیخیال تحلیل های موافق و مخالف باشیم. اختصاصا بیخیال #میانگین_سنی_دولت_یازدهم و #وزرای_میلیاردر و #برادر_رییس_جمهور و #سند2030 و حتی لطفا بیخیال #مخالفت_با_پخش_زنده_مناظره_ها! و حتی حتی حتی #تعطیلی_هزاروپانصد_واحد_تولیدی و #واردات_مربا_از_یونان! لطفا تمام آنها را بگذارید کنار چند لحظه.

ممنونم.

بعضی پیام ها و پروفایل ها و تحلیل ها را می بینم و هی با خودم تکرار می کنم که از کی این همه #ظلم_پذیر شدیم... از کی #شأن_ایرانی این شد که کسی بیاید توی عنبیه چشم ما زل بزند و #لبخند بزند و #دروغ بگوید... مگر ما همانی نبودیم که از تکان دادن #برگه_های_آمار_غلط جلوی دوربین دادمان درآمد؟ پس از کی اجازه دادیم یکی این همه مطمئن شود که علیرغم #دروغگویی اش باز هم می آید و آب از آب تکان نمی خورد...؟


پناه بر خدا از گزیده شدن دوباره از همان سوراخ.


من #رای می‌دهم. رای خودم را هم دارم. اما اگر رای نداشتم باز هم #سفید شرف داشت به #بنفش. لااقل دل #دروغگو را گرم نمی کرد.
والسلام.

  • فاطمه قلی‌پور

اول:
سال هشتادوهشت، آن شب خیلی هامان از کتک کاری احمدی نژاد و فلان آقا که پرچم سبز برداشته بود دست زدیم و ذوق زده شدیم. (به احمدی نژاد کاری ندارم؛ ولی) قطعا به این دلیل ذوق کردیم که یکی جرئت کرده مستقیم و زنده پیش روی مردم داد بزند بچه های فلانی از مال مردم خورده اند. (دلیل ذوق کردن مان هم بماند و شاید بعدتر نوشتم.) بله دست زدیم اما راستش درست همان فرداش حضرت آقا پشت تریبون سخنرانی سالگرد رحلت حضرت روح الله اعتراضشان را به این کتک کاری، رسماً وعلناً اعلام کردند؛ در خطبه های نماز جمعه بعد از انتخابات هم.
همین اول، تک‌ تک لغات بالا را ـ با وسواس و حواس جمع ـ گفتم که با همین تک تک لغاتم تکلیفم با همه طرف های احتمالی مشخص باشد. این از این.
دوم:
هر دفعه مناظره های انتخاباتی را می بینم و بیشتر خسته و غم‌آلوده می شوم. حالم وقتی بدتر می شود که می بینم عده ای هستند که کیف می کنند با این موج هایی که راه می افتد؛ این همه اتهامِ  ـ درست یا غلطِ ـ اثبات نشده؛ این همه آمار خاص و شاذ و شادمانه!؛ این همه وعده و وعید عجیب؛ و این همه رفتار خلاف عرف و ادب. بیشتر وقتی به درجه انزجار خالص می رسم که می بینم این جماعت کیفور، کیف کوک شان را در علاقه شان به عدالت و انصاف و حق مردم و حتی دینداری می دانند. و خب، حواس شان نیست:
که اولّاً، نه این جمله که بگوییم «بانکِ برادرِ فلانی» اساساً «سند» محسوب می شود و نه اینکه دو تا برگه را سند «رانتخواری فلانی و فلانی» بدانیم و روبروی دوربین نگهش داریم. این ها سند نیستند. طرف الف (فرضاً اصلاحطلب) و طرف ب (فرضاً اصولگرا) و طرف ج (فرضاً مستقل) همگی آمارهایشان بی مبنع و بدون سندِ قابل ارائه به رسانه محسوب می شود. (و خب یکی از دلایل تفاوت آمارها در کلام هرکدام هم همین است!) و تازه اصلاً کدام منبع؟! آمار مرکز آمار ایران؟! آمار بانک مرکزی؟! همین ها که در هر دولت، شاخص های محاسبه شان تغییر می کند؟! (شما هم گفتید «هه»؟!)
ثانیاً، این که کسی بگوید «خانه فلانی به فلان متراژ در فلان منطقه است» یا دیگری بگوید «فلانی فلان متراژ زمین را به فلان قیمت خریده» نه تنها ارزش و سندیت قانونی ندارد، بلکه حتی شفاف سازی هم نیست. این شفافیت نیست دوستان. و بلکه شفافیت ـ حتی در معنایی ـ «افشا» (اینجا بخوانید لو دادن!) هم نیست. شفافیت مالی تنها آن زمانی است که دسترسی به اطلاعات مالی مسئولین، رسمی، همگانی و همیشگی باشد. (از شفافیت، بیشتر بدانیم) همین یک جمله کافی است که عقل سلیم بفهمد شفافیت مالی مسئولین مملکت با کنایه و تکه پرانی پشت میکروفون های انتخاباتی میسّر نمی شود و نخواهد شد. این شفاف سازی نیست و راستش صرفاً «رو کم کنی» است.
و در ادامه ثانیاً، ثالثاً، اتهام زدن ـ خواه اتهام درست و خواه غلط ـ در زمان و مکانی خارج از زمان و مکان قضاوت ـ که نتوانی مدرک اثبات بیاوری و نتواند مدرک دفاع بیاورد ـ شاید «رای آور» باشد اما نه قانونی است و نه شرعی. تنها نتیجه منطقی اش هم این است که مردم در تلویزیون ملی چند نفر «کلّه گنده» می بینند که همه عمر حرفه ای شان را شاغل همین نظام/حکومت بوده اند و حالا هی دارند «رو کم کنی» می کنند. البته مردم اتهام های ـ خواه درست و خواه غلطِ ـ اینان را می پذیرند! چون «کلّه گنده» اند و «لابد یه چیزی می دونن که می گن». و نهایتاً؟ اینکه «همه شون دارن می چاپن» و «بابا دست همه شون تو یه کاسه اس».
این است فرق «شفافیت» و «رو کم کنی»؛ که نتیجه شفافیت، تقویت حکومت است و نتیجه رو کم کنی های انتخاباتی و حزبی، تضعیف نظام... و بیچاره نظام...
حالا کیف هاتان کوک بشود که «رئیسی دمش گرم» و «روحانی خوب کوبوندشون» و «قالیباف عجب حالشونو گرفت».
ولی من کوک نیستم دوستان.

کوک نیستم.

  • فاطمه قلی‌پور

مشکل از آنجا شروع می شود که نمی فهمیم «شعار سال» چیست و نمی دانیم به چه کار می آید. همین است که  هر سال، ما مردم می اندازیم گردن دولت، و دولت می اندازد گردن دولت قبل!! و راستش حتی همین «فهم شعار سال» را هم دولت می اندازد گردن صدا و سیما، و صدا و سیما می اندازد گردنِ ـ و یا کنارِ ـ  آرم شبکه هایش. تازه این روند که بخش خوب ماجراست. چون تعطیلات نوروزی که تمام می شود دولت، هم فهم شعار و هم خود شعار را «بخشنامه» می کند به گردن استانداری، استانداری آویزانش می کند گردن شهرداری (و الخ) و شهرداری می اندازد گردن شهر؛ با بنر.
نتیجه؟
صبح تا شب از در و دیوار شهر و تلویزیون و مدرسه و  مسجد و دیر و کنشت مان اقتصاد مقاومتی می ریزد؛ و صبح تا شب هم بیکار داریم و اسراف داریم و تجمل داریم؛ و البته ماه تا ماه هم ذلّت وابستگی به اقتصاد بیگانه و نفت داریم؛ و سال تا سال هم نسل نیم سوز داریم. و آخ از رشته کلافی که آخرش به «خودمان» بسته شده باشد... که اگر «اقتصاد مقاومتی؛ تولید و اشتغال» را می فهمیدیم، اولین و بدیهی ترین مسئله ای که به ذهن هرکدام مان خطور می کرد این می بود که «من چه نقشی ـ ولو کم، کوچک، در حد یک نفر از جامعه ـ می توانم داشته باشم...»
جان عزیزان مان، من و تو و ما، بیایید بیخیال «گردن» بقیه بشویم و «یقه» خودمان را بچسبیم. آن وقت حواسمان بیشتر جمع لامپ بلااستفاده اتاق مان هست. کمتر گیر برند و مارک و لیبل می شویم. بیشتر به مسواک زدن و وضوگرفتن مان دقت می کنیم. کمتر بخاطر چشم و همچشمی خرید می کنیم.
و مملکت مان، مملکت خودمان، مملکت خود خود خودمان... بیشتر به فکرش هستیم...

 

  • فاطمه قلی‌پور

سیاست وادی جالبی است. بعضی سرشان درد می کند برایش. یا بعضی اصلاً توی باغ نیستند و ـ بهتر بگویم ـ اساساً فکر می کنند بهتر است اعلام کنند «من اصلاً اهل سیاست نیستم» تا اینکه بگویند هستم و بعد مجبور شوند خودشان را درگیرش کنند و دنبال اطّلاعات موثّق و تحلیل های دقیق باشند. البته موجودات عجیب دیگری هم هستند که برای آنکه ثابت کنند «من بی طرفم» می گویند «من سیاسی نیستم»!! (و من شخصاً عاشق این دسته ام.)

به هر حال، عضو هرکدام از این دسته ها باشید، با هر شکل و شمایل و کیش و مسلکی هم که باشید، اگر در ایران زندگی کنید قطعاً وقوع دهه فجر را در بهمن ماه، مطّلعید! همه دهه فجرهایتان هم احتمالاً خاطرات مشخّص و مشترکی هستند.

راستش من پیشنهادی برایتان دارم. هر مدلی هستید، خیلی یهویی و بی مقدّمه کج کنید سمت آدرس «تهران، میدان فردوسی، موزه عبرت ایران.» لازم هم نیست خیلی به صحبت های راوی گوش کنید یا به مجسّمه ها گیر بدهید. فقط لطفاً بیخیال دوربین گوشی‌تان و حرف زدن با رفقایتان بشوید. بروید «ببینید». بدون آنکه انقلابی باشید یا نباشید، بدون آنکه موافق باشید یا نباشید، فقط بروید واقعاً «نگاه کنید» دوستان. به طرز کار دستگاه ها، به آنجای فیلم که مرحوم مرضیه دباغ می‌گوید «آب طالبی برایتان آورده اند.» به آن قسمت از فیلم آرش که می‌گوید «از خواهرا بازجویی می کردم.» به چشم ها نگاه کنید. کلّی چشم روی دیوار هست. بروید یک سلول خالی از مجسّمه پیدا کنید و از دایره پنج سانتی متری رویش داخل را دید بزنید. بروید وسط حمام باستید و به صدایش گوش کنید.

قول می دهم؛ اگر این بهمن، از همان دبستان تا دبیرستان و تا همین الان، خاص‌ترین و عجیب‌ترین بهمن عمرتان نشد، بیا فحش پرت کن توی صورت من.

 

  • فاطمه قلی‌پور

می‌شود شب ولادت حضرتش از خوبی و مهربانی و دوستی و امانت و صداقت و صبر و مدیریت و اقتدار و مقام بی نظیر و بی بدیلش حرف زد. امّا نامش و میلادش، هر دو همیشه مرا به شب‌های خوابگاه برده است. این شب‌ها از والایی مقامش نمی‌گویم. از شب‌های خوابگاهم حرف می‌زنم.

از «گونا»ی عزیزم که می‌گفت «آنقدر در نمازخانه نگاه‌های سنگین را تحمّل کردم که دیگر پایم را در نمازخانه نگذاشتم هیچ، در اعتقاداتم هم شک کردم» و من شرمنده نگاه آبی خوش‌رنگش شده بودم و سر پایین انداخته بودم.

از «شایسته» عزیزم که تنها نماز می‌خواند و می‌گفت «از بس فلان دانشجوی الهیاتی به مدل نمازخواندن و خلیفه ای که قبول دارم توهین کرده» و من شرمنده لبخند نمناکش شدم و در آغوش خودش برای خشک مغزی‌مان اشک ریخته بودم.

از «فاطمه» عزیزم که می‌گفت «هم اتاقی ام ظرف غذایم را نجس می‌دانست» و من بعد رفتنش تنهایی روی سجاده برای جهالت‌مان زار زده بودم.

گونای عزیز، شایسته خوبم، فاطمه مهربانم، میلاد پیامبر مهربانی‌ها مخصوص و ویژه مبارک تان باشد. حقیقتاً دوست تان دارم رفقا. از دیدن‌تان ذوق‌زده می‌شوم. مثل هر سال، علی الخصوص همین هفته وحدت و میلاد حضرت مهربانی، حسابی یادتان هستم و دعاگوی سلامتی و شادی و آرامش خود و خانواده‌تان. همه آنها که روزی دل چرکین‌تان کردند را می‌سپارم به همان پیامبری که میلادش مایه شادی امّت است. امّا شرمنده شمایم؛ از جهالت و خشک‌مغزی جماعتی که پیامبری پیامبرمان را نمی‌فهمند. می‌سپارم شان به همان پیامبری که خدایش در سوره توبه فرمود «رنج‌های شما بر او سخت است...»

عیدتان مبارک رفقای دوست داشتنی خوش لهجه ام. عید شماها ـ ویژه و مخصوص ـ مبارک باشد...

 

 

  • فاطمه قلی‌پور