بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

حالا پاییز است
من سردم است
این «دوستت دارم»
کلمات کدام فصل اند؟
(م.مؤید)


+ نوشته های بخاری وقف عام شده اند.
شما هم در این وقف سهیم باشید؛
بخوانید و به نیت وقف منتشرش کنید.

نقشه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چادر» ثبت شده است

چپ نگاه می کنی؟! مثلاً چه دلیلی دارد که به لباس من چپ نگاه کنی؟ تعجّب کردی من لباس «پوشیده ام» و تو لباس به خودت «آویزان کرده ای»؟ (که شالت به کلیپست آویزان است و لباست به تنت آویزان و کیفت به دوشت آویزان و خودت به ... ) فکر کردی مثلاً من «کلاغ» و «اسکل» هستم که یک لباس کاملاً ایرانی پوشیده ام، و تو لابد «خوش تیپ» و «باکلاس» هستی که آخرین version فلان fashion از فلان channel تنت کرده ای؟ اگر این طور است که نیاز به توضیح داری: اسکل کسی نیست که همیشه لباسش یکی است؛ اسکل کسی است که حتّی توی بیست و چندسالگی اش هم هنوز نفهمیده لباس چیست و کاربردش چیست. کلاغ کسی نیست که سیاه پوشیده؛ کلاغ کسی است که حرف های دیگران را الکی تکرار می کند، سروصدا می کند و با صدای ناهنجار الکی اش صدای بقیه را می خواباند و آخرش حسّ پیروزی دارد. خوش تیپ هم کسی نیست که رنگ رژش با رنگ کیفش با رنگ کفشش با رنگ نمی دانم کجای دیگرش set باشد؛ خوش تیپ کسی است که لباس هایش به آخرین حدّ آراستگی و تناسب با اندامش باشد. باکلاس هم کسی نیست که یک لباس زپرتی پاره پوره نخی (از آنها که قدیم ها چادر مادربزرگ های ما بود) را از فلان پاساژ n تومن بخرد؛ بلکه باکلاس کسی است که خوش پوشی اش در عین رفتار شاخص اش به تمایز با بقیه منجر بشود. به این ها می گویند باکلاس و خوش تیپ، سرکار خانم؛ نه تو. تو که خودت را جذاب می دانی! تو که بستنی لیس میزنی با حلقت؛ وسط خیابان جیغ می زنی؛ بلند قهقهه می زنی و کمرت را کج می کنی؛ تو که وسط اتوبان کورس می گذاری و سوتی می دهی و در عین حال چنان خرکیف می شوی که انگار آخر اسمت شوماخر دارد؛ تو که (از همه حال به هم زن تر) یکی بهت شماره می دهد و تو با ذوق می گیری اش و هی سعی هم می کنی که آن لبخند با ذوقت را پنهان کنی و بعد تر آن گوشه با دوست هات نخودی می خندی! تو کجای رفتارت متمایز است؟! با این اوصافت، تو که یک عقده ای بیشتر نیستی! یک عقده ای که اگر از خودش بپرسی می گوید «حکومت ما را عقده ای کرده که آزادمان نگذاشته هرچه دلمان خواسته بپوشیم» (می بینی جوابت چقدر قابل پیش بینی بود؟!) ولی اگر از روان شناسش بپرسی می گوید «این خانم فاقد درک اجتماعی است؛ شخصیت اش به هیچ درجه ای از استقلال اجتماعی نرسیده و مغزش فقط مصرف کننده صرف (گفته می شود گوسفند) است. خود را بروز می دهد و ناخودآگاهش همواره نگران است که در صورت برداشته شدن پوسته ظاهری، به چه چیزی فکر کند یا برای چه چیزی برنامه ریزی کند. زیرا مغزش به علّت نبود زیربنای فکری و بنیان محکم، اساساً بروز را تنها موضع برنامه ریزی می داند. چنین فردی بیمار روانی تلقّی می گردد؛ برای جامعه مضرّ است و حضور او در جایگاه های مهمّ جامعه موجب بحران محیطی می باشد.»

شنیدی؟ تو بیماری عزیزم. تو فقط بیماری. همین. هیچ دلیل دیگری هم پشت لباس پوشیدن(؟) این شکلی ات نیست. مثل کلاغ فقط حرفهای بقیه را تکرار می کنی و البته مثل اسکل ها نصف بیشتر آنها را هم نمی فهمی چون دو دقیقه هم نمی توانی برایشان دلیل منطقی بیاوری. هیچ وقت خدا هم ـ قول می دهم ـ که نشده بنشینی یک گوشه توی خلوت به لباس فکر کنی. همه تصمیمات مربوط به لباست در سطحی ترین حالت ممکن(وسط فروشگاه موقع خرید) و در بالاترین درجه تاثیرپذیری(از خانواده، دوست، رسانه و ...) گرفته می شوند. با این وضعت اسم خودت را هم می گذاری باکلاس! به خودت و مثل خودت می گویی خوش تیپ! گناهی هم نداری ها. حواست پرت است فقط. آن موقع که من ـ با همین چادرم ـ مثل آدم راه می روم، خرید می کنم، کلاس می روم، کافی نت می روم، سینما می روم، کوه می روم، کافی شاپ می روم، عروسی می روم، دانشگاه می روم، لبخند می زنم و ـ با آرامشی که تو توی مخیّله ات هم نمی گنجد و اصلاً نمی دانی چیست و خوابش را شاید ببینی ـ دارم زندگی می کنم، تو حواست همه اش پرت این است که کی می توانی وسط پاساژ یا کافی شاپ یا کافی نت یا ساحل یا خیابان یا سینما یا دانشگاه، «یواشکی» روسری ات را برداری و از خودت عکس بگیری.

 

+ خیلی از خود متن، مهم تر: متن بالا مال آنهایی است که با حجاب، دشمن اند؛ می شناسندش ولی به آن عناد دارند. و این متن خیلی عصبانی است چون با دشمن باید چنان بود که گفته «اشدّاء». وگرنه کسی اگر مخالف نظر من و امثال من درباره حجاب است، کسی که منطقی است و دنبال حق، کسی که حواسش هست، کسی که دوست است، می نشینیم به علاوه یک دو لیوان چای بعد افطار با هم گپ می زنیم؛ خیلی هم گرم :)

+ به بهانه بیست و یک تیر بود؛ سالروز قیام خونین مردم مشهد در مسجد گوهرشاد علیه کشف حجاب رضاخان (1314)؛ به بهانه همه حرف های تلنبار شده زیر همه لبخندها؛ به بهانه همه نگرانی های مان برای فرهنگ نحیف این مملکت که خون پایش رفت.

+ این هم یکی از اعماق حرفم؛ نگذاشتمش اینجا دیده بشود. به هر دلیل.

 

  • فاطمه قلی‌پور