بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

حالا پاییز است
من سردم است
این «دوستت دارم»
کلمات کدام فصل اند؟
(م.مؤید)


+ نوشته های بخاری وقف عام شده اند.
شما هم در این وقف سهیم باشید؛
بخوانید و به نیت وقف منتشرش کنید.

نقشه

حرف ایمیل فرستادن بود فقط. رفتم سری به ایمیلم بزنم که الف را دیدم و گفت که بروم ببینم عجب تست روان شناسی است «لامصب» و تا به حال به همه رفقا فرستاده ام و تشکر کردند و...
تیتر زده بودند«تست دالایی لاما: شگفت زده خواهید شد.»
به اسمش آلرژی پیدا کرده بودم.حدود یک ماه درگیر ترجمه زندگی نامه و متن های مربوط به عقاید و کتابهایش بودم و با شنیدن یا دیدن اسمش،کلی کلید واژه صلح، شفقت، آشتی، انرژی، چاکرا، محبت، سفرهای انسان دوستانه، صلح طلبی، نوبل صلح، و ازهمه جالب تر، حضرت قدسی دالایی لاما(!!!) می افتادم.منتهی الف گیر داده بود.نشستم و حرف زدیم و نصف جوابها هم غلط بود و چیزی هم به الف نگفتم.دست می زد و ذوق می کرد که می بینی؟ رد خور ندارد «لامصب». گفتم که باید بروم و لطف کرده و یک دقیقه بعد هم اولِ میل باکسم نوشته بود «شگفت زده خواهید شد.»
ب گفت نبودی. گفتم پیش الف بودم و ماجرای ایمیل قدسی را برایش تعریف می کردم. گفت «همون کچله؟» که یکهو الف درآمد که «کچل چیه خجالت بکش... همین فلانی - مرا میگفت - کتابای نمیدونم چی شو ترجمه کرده می گه طرف سفیر صلح جهانیه. نوبل صلح گرفته...» ب نگاهم کرد. خندیدم که یعنی «فقط همینا رو از حرفام فهمیده» یا اصلا اینکه «اونجا نوشته بود خب!» یا یک همچو چیزی مثلا.

*
جیم گفت می رود تلویزیون ببیند و اضافه کرد که خسته شده و زد به جاده خاکی که «اخبار درست و حسابیم که نمی ده. الان همین ساعت بی بی سی فارسیو بگیر حال کن. والّا... مث این نیس که هی سانسور شه آدم نفهمه چه خبره بالاخره (منظورش شانتاژ نبود) . یه آمار تلفات که می خوان بدن، یه «1» به سرش اضافه می کنن یه «0» به تهش!»
خندیدم. نظری هم نداشتم. ایران «2» هم به آمار تلفاتش اضافه کند، باز ایران من است. ایران جیم هم هست. فرق نمی کند.

*
دال گفت بروم مستند هولوکاست بی بی سی اش را برایش ترجمه کنم. جمله به جمله می گفتم و او هی چشم هایش - و من هم هی چشم هایم - گشادتر می شد. وسطش زد روی دستش گفت «تو رو خدا می بینی...؟»
بحثمان شد ولی دعوایمان نمی شود هیچ وقت. از من بزرگ تر است. احترام داریم برای هم.

*
بعضی خاطرات اصلا مهم نیستند. یعنی اولش مهم نیستند. نه برای مرور کردن، نه برای شنیدن یا حتی خواندن یک وبلاگ. ولی مهم می شوند وقتی جای من باشی. وقتی دقیقا جای الان من باشی. که بیخیال دنیا، دو سه تا شبکه اجتماعی را همزمان باز کنی و همزمان‎تر وبگردی هم بکنی و هی حواست به ساعتت هم باشد که معتاد نشوی یک وقت! که یک خبرگزاری جلوی چشمت تیتر بزند «کشتار مردم مسلمان میانمار».
علامت سوال می شوی: کشتار؟ در برمه؟ چرا...؟
کلیک می کنی. این سایت... آن سایت... متن استاد رائفی پور... اجتماع در حمایت از... عکس و فیلم مثبت هجده از کشتار... دالایی لاما... هیلاری کلینتون... تفاهم نامه... حقوق بشر... اعلامیه... کلینتون با لبخند... لاما روبروی دیوار ندبه یهود... زنی با بچه مرده در بغل... جسدهای کنار ساحل...

ب عزیز، باور می کنی؟؟؟ بدون یک و صفر اول و آخر، «بیست هزار نفر» در یک روز سوختند و بعدش هم تکه پاره شدند. به «پنج هزار زن» مسلمان تجاوز شد. این اعداد هر کدامشان کلی صفر دارند. عدد دارند. عددهایی که بی بی سی فارسی با همه آزاد اندیشی اش حذفشان کرد. عددهای میانماری از اول و آخر و وسط، حذف شدند. و یکی این وسط تیتر زده «هولوکاست واقعی». که البته دیگر هیچ «استیون اسپیلبرگی» برایش «فهرست» نمی سازد.

الف عزیز... دست بزن. تشویق کن. ذوق کن. من اعتراف می کنم دالایی لاما مرا شگفت زده کرد. تمام طرفدارهای حضرت قدسی اش در جهان، مشتاق صدای همین طبل صلح و همین باران شفقتی هستند که در برمه بر سر میانماری های مسلمان باریدن گرفته است. کاش سیل نیاید. کاش حضرت قدسی اش مثل من، «first page» گوگل اش، به جای هر زبان دیگری، «English» باشد. احتمالا او هم اگر فارسی و انگلیسی بفهمد، مثل من شگفت زده خواهد شد. مثل من که برای پیدا کردن لوگوی حمایتی مسلمانان میانمار، تایپ می کنم «لوگو» و می خواهم بنویسم «ی» که گوگل لطف می کند: «لوگوی پپسی روی ماه». روی ماه چرا؟ روی پیشانی قدسی دالایی لاما... روی قلب من مسلمان که امیرالمومنینم حاضر بود برای خلخال پای زن یهودی بمیرد، اما من حتی ندانم دلیل تکه پاره شدن این همه آدم، «تعرض به حقوق بشر» بوده است!! که «Google Image» را باز کنم برای عکس مطلب وبلاگم و بنویسم «Myanmar» و ببینم گوگل برخلاف همه جستجو هایی که نود درصد عکس هایش تکراری است، این بار سنگ تمام گذاشته. ببینم که هوا چقدر خوب است. چقدر خوشبختیم همه ی ما و چقدر همه یکدیگر را دوست دارند. آنقدر که پنجاه صفحه گوگل، ب عزیز، پنجاه صفحه گوگل، پر از عکس های دسته جمعی خندان میانماری هاست. که صفحه صفحه جلو بروم... و هیچ؛ دقیقا هیچ. گوگل مثلا شعارش جستجوی همه دنیاست. و دنیا دور سرم می چرخد با این همه عکس. هر لحظه از تصویری به تصویر دیگر...گیجم...صفحه نهم... یک عکس زیر یک خبر دو خطی از کشتار مردم میانمار: فیلتر.  صفحه بیست و هفتم : عروس و دامادی دست در دست و چشم در چشم هم. صفحه سی ام: «gentle people» (مردم نجیب و مهربان...) صفحه سی و چهارم: کسوف در شهر باستانی باگان میانمار ... صفحه چهل و هفتم: سایتی به نام مرهورن، یک خبر پنج خطی از آزار مسلمانان میانمار، با دو عکس، هردو فیلتر. صفحه پنجاهم: هیچ.
و تو، یا مثل من می گردی به دنبال پنجاه و یکمین «O» ی گوگل، یا نتیجه می گیری خبر کشتار میانمار مثل چسباندن لوگوی پپسی روی ماه، شایعه بود.

کاش شایعه بود. کاش حداقل عددهایش شایعه بود...
امیرالمومنین ما طاقت خاکی شدن فقط یک چادر را نداشت... نشست روی زمین...

 

 

 

 

  • فاطمه قلی‌پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی