و ذوالنون (یونس) را به یاد بیاور. آنگاه که خشمناک از میان قوم خود رفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمی گیریم. سپس در تاریکی ها صدا زد «هیچ خدایی جز تو نیست. تو منزّه هستی و من از ستمکاران هستم.» ما دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه نجات بخشیدیم و مومنان را اینچنین نجات می دهیم.
+ خدا؟ ما مثل یونسیم برایت. امتحان مان می شود این جور که خسته ی خسته ی خسته مان می کنی و از کوره در می رویم و می زنیم جاده خاکی. همه چیز را نصفه و نیمه ول می کنیم و زانو بغل می گیریم که «به درک؛ اصن برن گم شن.» سوزن مان گیر می کند که «لعنت به زندگی. بریم بمیریم راحت شیم بابا....اه...» موزیک متن مغزمان می شود «خدام که قشنگ ما رو ول کرده دیگه... »
بعد فکر می کنیم که مثلن خیلی الان آخر همه چیز هستیم. فکر می کنیم سخت تر از این نیست. فکر می کنیم همه چیز ریخته به هم. خرده می گیریم به تو. ایراد می گیریم به عدالتت به قضا و قدرت به لطفت به همه چیزت.
همین جاست معمولن، که تو بی هوا، یهویی، همینجوری یادمان می آوری که « اینجا دنیاست جناب. حواست هست گفته بودم عجول نباش که خیر ببینی؟»
خدا؟ حساب می کنم می بینم حواسم نبوده و این ماهی بزرگ سیاه شکم گنده درسته مرا بلعیده. دنیا مرا قورت داده خدا... حالا که همه جا تاریک شده حواسم آمده سر جا. خودم با خودم تنها شده ام.
ذکرت را می گویم که بیرونم بیاوری فقط./