از در و دیوار بالا می روند، با مهرها «قل قل بازی» می کنند، مهر می خورند، دنبال مادرشان می گردند، خوابیده اند، شیر می خورند، می دوند، بازی می کنند، نگاه می کنند...
این ها که گفتم رفتار بچه ها در حرم است. کسی هم اعتراضی به این شرایط ندارد. خیلی هم طبیعی و عادی است اگر وسط قنوت مرجع تقلید مملکت در نماز جماعت حرم در مرکز فرهنگی تبلیغی جهان اسلام، در عرض یک ثانیه، صدای جیغ یک بچه ی یک ساله از صدای میکروفون بلندتر باشد! (و طبیعی تر البته آن است که این جیغ، امتداد هم پیدا کند!! یا همراهی یکی دیگر از هم سالان ایشان را به دنبال داشته باشد!!) چرا که اساسا مسئله چیز دیگری است. و آن «چیز دیگر» آن است که برای هیچ بزرگتری، جیغ چنان بچه ای، غیر عادی یا آزار دهنده نیست؛ نه به خاطر این که «بچه است دیگر...»؛ بلکه به خاطر این که «ما هم خودمان از این جیغ ها کشیده ایم...»
حرفم این است که اساسا تعریف و کاربرد تربیت دینی در همه ی شهرها با شهرهایی که «حرم» دارند، فرق می کند. خانواده ها در شهرهایی که حرم دارند، در حرم بزرگ می شوند. بچه هایشان هم در حرم بزرگ می شوند. روی سرامیک و موزاییک حرم زمین می خورند. دستشان را روی دیوار حرم می گذارند و بلند می شوند، عطر حرم را استشمام می کنند. مهر حرم را می خورند. هوای حرم را تنفس می کنند. روی فرش حرم غلت می خورند. «احکام» را بین نماز حرم می فهمند. «جشن عبادت» شان با «نماز حرم» است. ادای موذن حرم را در می آورند. «شکیات نماز» و «وصل به جماعت» را در دویدن برای رسیدن به نماز جماعت یاد می گیرند. دعای دسته جمعی شان، دعای فرج حرم است. اسم کمیل و ندبه و آل یاسین را روی تابلوی برنامه هفتگی حرم می خوانند. احترام به علما را در رواق مطهری می بینند. «حال سقاخانه» و «سلام برحسین» و «لعنت بر یزید» را کنار آبخوری حیاط حرم یاد می گیرند. «نذر» را از گندم کبوترهای حرم می فهمند. «سبز» برایشان رنگ چوب خادمان است. «سیاه» پارچه ی مشکی عزای حرم است. «طلایی» ایوان طلاست. «سفید» چادر است. «آبی» گنبد است. اصلا موسیقی نقاره خانه است. «عید» شکلات است. «عزا» روضه است؛ روضه ی حرم .
زیر پر و بال حرم بزرگ شدن یعنی همین؛ یعنی بچه هیئتی شدن و چای هیئت خوردن مقدمه می خواهد.مقدمه اش هم می شود اهل حرم بودن و خاک حرم خوردن.
همین ها می شود فرق «زائر» و «مجاور».
همین ها می شود زندگی در حریم.
همین ها می شود دلیل شاعر برای این بیت که:
گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم، من همان کودکم همان بانو...
*متن کامل شعر در ادامه مطلب
با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو
صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شود اما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان،بانو
باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو...
شاعری در قطار قم - مشهد چای می خورد و زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو
شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو!
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان بانو...
شعر از حمیدرضا برقعی
«مهر حرم را می خورند»
کلی ازین جمله خنده ام گرفت.
مرحبا، متن تان عالی بود. بترکد چشم حسود.
ما هم مجاوریم، ولی زیارت حال دیگری دارد...
«طعم سوهان و زعفران» را هم با این که قبلا بار ها آن را خوانده ام، برای هزارمین بار مرا به وجد آورد. ممنون!
و من الله التوفیق