چپ نگاه می کنی؟! مثلاً چه دلیلی دارد که به لباس من چپ نگاه کنی؟ تعجّب کردی من لباس «پوشیده ام» و تو لباس به خودت «آویزان کرده ای»؟ (که شالت به کلیپست آویزان است و لباست به تنت آویزان و کیفت به دوشت آویزان و خودت به ... ) فکر کردی مثلاً من «کلاغ» و «اسکل» هستم که یک لباس کاملاً ایرانی پوشیده ام، و تو لابد «خوش تیپ» و «باکلاس» هستی که آخرین version فلان fashion از فلان channel تنت کرده ای؟ اگر این طور است که نیاز به توضیح داری: اسکل کسی نیست که همیشه لباسش یکی است؛ اسکل کسی است که حتّی توی بیست و چندسالگی اش هم هنوز نفهمیده لباس چیست و کاربردش چیست. کلاغ کسی نیست که سیاه پوشیده؛ کلاغ کسی است که حرف های دیگران را الکی تکرار می کند، سروصدا می کند و با صدای ناهنجار الکی اش صدای بقیه را می خواباند و آخرش حسّ پیروزی دارد. خوش تیپ هم کسی نیست که رنگ رژش با رنگ کیفش با رنگ کفشش با رنگ نمی دانم کجای دیگرش set باشد؛ خوش تیپ کسی است که لباس هایش به آخرین حدّ آراستگی و تناسب با اندامش باشد. باکلاس هم کسی نیست که یک لباس زپرتی پاره پوره نخی (از آنها که قدیم ها چادر مادربزرگ های ما بود) را از فلان پاساژ n تومن بخرد؛ بلکه باکلاس کسی است که خوش پوشی اش در عین رفتار شاخص اش به تمایز با بقیه منجر بشود. به این ها می گویند باکلاس و خوش تیپ، سرکار خانم؛ نه تو. تو که خودت را جذاب می دانی! تو که بستنی لیس میزنی با حلقت؛ وسط خیابان جیغ می زنی؛ بلند قهقهه می زنی و کمرت را کج می کنی؛ تو که وسط اتوبان کورس می گذاری و سوتی می دهی و در عین حال چنان خرکیف می شوی که انگار آخر اسمت شوماخر دارد؛ تو که (از همه حال به هم زن تر) یکی بهت شماره می دهد و تو با ذوق می گیری اش و هی سعی هم می کنی که آن لبخند با ذوقت را پنهان کنی و بعد تر آن گوشه با دوست هات نخودی می خندی! تو کجای رفتارت متمایز است؟! با این اوصافت، تو که یک عقده ای بیشتر نیستی! یک عقده ای که اگر از خودش بپرسی می گوید «حکومت ما را عقده ای کرده که آزادمان نگذاشته هرچه دلمان خواسته بپوشیم» (می بینی جوابت چقدر قابل پیش بینی بود؟!) ولی اگر از روان شناسش بپرسی می گوید «این خانم فاقد درک اجتماعی است؛ شخصیت اش به هیچ درجه ای از استقلال اجتماعی نرسیده و مغزش فقط مصرف کننده صرف (گفته می شود گوسفند) است. خود را بروز می دهد و ناخودآگاهش همواره نگران است که در صورت برداشته شدن پوسته ظاهری، به چه چیزی فکر کند یا برای چه چیزی برنامه ریزی کند. زیرا مغزش به علّت نبود زیربنای فکری و بنیان محکم، اساساً بروز را تنها موضع برنامه ریزی می داند. چنین فردی بیمار روانی تلقّی می گردد؛ برای جامعه مضرّ است و حضور او در جایگاه های مهمّ جامعه موجب بحران محیطی می باشد.»
شنیدی؟ تو بیماری عزیزم. تو فقط بیماری. همین. هیچ دلیل دیگری هم پشت لباس پوشیدن(؟) این شکلی ات نیست. مثل کلاغ فقط حرفهای بقیه را تکرار می کنی و البته مثل اسکل ها نصف بیشتر آنها را هم نمی فهمی چون دو دقیقه هم نمی توانی برایشان دلیل منطقی بیاوری. هیچ وقت خدا هم ـ قول می دهم ـ که نشده بنشینی یک گوشه توی خلوت به لباس فکر کنی. همه تصمیمات مربوط به لباست در سطحی ترین حالت ممکن(وسط فروشگاه موقع خرید) و در بالاترین درجه تاثیرپذیری(از خانواده، دوست، رسانه و ...) گرفته می شوند. با این وضعت اسم خودت را هم می گذاری باکلاس! به خودت و مثل خودت می گویی خوش تیپ! گناهی هم نداری ها. حواست پرت است فقط. آن موقع که من ـ با همین چادرم ـ مثل آدم راه می روم، خرید می کنم، کلاس می روم، کافی نت می روم، سینما می روم، کوه می روم، کافی شاپ می روم، عروسی می روم، دانشگاه می روم، لبخند می زنم و ـ با آرامشی که تو توی مخیّله ات هم نمی گنجد و اصلاً نمی دانی چیست و خوابش را شاید ببینی ـ دارم زندگی می کنم، تو حواست همه اش پرت این است که کی می توانی وسط پاساژ یا کافی شاپ یا کافی نت یا ساحل یا خیابان یا سینما یا دانشگاه، «یواشکی» روسری ات را برداری و از خودت عکس بگیری.
+ خیلی از خود متن، مهم تر: متن بالا مال آنهایی است که با حجاب، دشمن اند؛ می شناسندش ولی به آن عناد دارند. و این متن خیلی عصبانی است چون با دشمن باید چنان بود که گفته «اشدّاء». وگرنه کسی اگر مخالف نظر من و امثال من درباره حجاب است، کسی که منطقی است و دنبال حق، کسی که حواسش هست، کسی که دوست است، می نشینیم به علاوه یک دو لیوان چای بعد افطار با هم گپ می زنیم؛ خیلی هم گرم :)
+ به بهانه بیست و یک تیر بود؛ سالروز قیام خونین مردم مشهد در مسجد گوهرشاد علیه کشف حجاب رضاخان (1314)؛ به بهانه همه حرف های تلنبار شده زیر همه لبخندها؛ به بهانه همه نگرانی های مان برای فرهنگ نحیف این مملکت که خون پایش رفت.
+ این هم یکی از اعماق حرفم؛ نگذاشتمش اینجا دیده بشود. به هر دلیل.
پاسخ:
خخخخخخخخ
گفتم یه هوایی عوض کنم! چیه هی لبخند لبخند! والاع!!
به علاوه: رونوشت به تیتر :)
پاسخ:
آخه چپ نگاه می کنه...!
پاسخ:
یزن یزن... خخخخخ!
هستیم زیر سایه خداوند تعالی!
شوما کوجای؟
پاسخ:
سلام.ممنون از نگاهتون.
*
خدمت می رسیم.
پاسخ:
چشماتو ازم برندار.
اینو تکرار می کنم واس خودم.
پاسخ:
سلام.
شما لطف دارید.(دلتون چقد عصبانیه ولی! خخخخ)
هرجا دوس داشتید نشر بدید با همون ذکر منبع حله :)
پاسخ:
سلام!
الان من جملات شما رو اینطوری خوندم: دلمون خنک شد!!
خخخخ
ان شالله اون جهالت ها و این عصبانیت ها هردو گذرا باشه و به منطق و سلامت منتهی بشه.
پاسخ:
سلام.
رمز؟!
بعد اونوقت رمزتم خصوصی نگذاشتی؟!
پاسخ:
بــــــــــــــــــــــــــه! :)
پاسخ:
:)
بله. دانسته تند بود.
+ چند سالی بود رقیق گرفته بودم قضیه را. لبخند رقیق می زدم. گفتم تند باشم این دفعه. غلیظ بشوم. حداقل وبلاگم غلیظ بشود به حکم تبری شاید!
پاسخ:
سلام.
متشکر...
+ الحمد لله. ممنون خبر دادید.
پاسخ:
خخخخخخخخخخخخ کلی خندیدم! یاد اون جمله تو پروفایل تون افتادم که گفتید دخترای درست و حسابی!!
:)))))
پاسخ:
لطف دارید.
هبذا یه کلمه عربیه با این تلفظ: /habbazaa/
میشه «به به از این توصیفات» مثلن.
پاسخ:
آره همون!
ایضا آره همون!
پاسخ:
همیشه هستم اونطرفا.
پاسخ:
سلام :)
من خودم این متن را نوشته ام؛ ولی حرف شما را قبول دارم! من هم این طرز برخورد را قبول ندارم. اما این طرز برخورد نیست اصلن. اساسن این نوشته مال آن رابطه نیست. و الا خود من یک بار هم نشده رابطه ام این شکلی باشد. یک بار هم نشده که از آن نور این شکلی دفاع کنم.
این نوشته شبیه آن بالشتی است که وقتی ناراحتی مشت می زنی و آخرش همه پرها را جمع می کنی و همه چیز تمام؛ نه شبیه چاقویی که بزنی به توپ پلاستیکی و تمام. این تمام کجا و آن تمام کجا.
+ البته معتقدم این نوع عصبانیت باید گاهی باشد. واقعا باید باشد. نه برای ناآگاهان و بلکه برای معاندان. پست را پاک نمی کنم به همین دلیل. ولی آخرش توضیح اضافه می کنم که سوء تفاهم مورد توجه شما(که به جاست) به وجود نیاید.
پاسخ:
سلام.
متشکر از نگاه تون.
پست هایی که متن هستن قسمت نظراتشون فعاله. پست های دیگه فقط رای دارند و نظراتشون غیرفعال می مونه.
مثبت ما جالبه.خوشم اومد.
بعد کی انتخاب می کنه پست ها رو؟
راستش من ی چیز این چنینی دارم اما نه واس بلاگ ها. بلکه برای متونی که از دیگران وام گرفتم. مثل اشعار. اونها رو زیر موضوع جداگانه میگذارم.
خب من اگه بخوام اضافه کنم باید چیکار کنم دقیقا؟
ی صفحه بزارم ب نام مثبت ما، بعد به شما اطلاع بدم که مثبت ما هست؟ منم هستم؟
خب فعلا همین کارو می کنم.
یاعلی.
پاسخ:
توضیح داده شد تو صحبتای بین من و واقعیت سوسک زده. بله این صحبت نیست؛ مجادله است دقیقا. و با معاند اینطور حرف زدم نه با دوست ناموافق.
یعنی پیامبر خشم نمی گرفت؟ غضب نمی کرد؟ با معاند تندی نمی کرد؟ بعد همه لبخندا، همه توضیحا، همه منطق و استدلال و برخورد صبورانه، بلخره ی جایی راهمون از هم جدا می شه. ی جا میرسه که امیرالمومنین بگه اف بر شما. خسته ام کردید، خدای شما را بکشد...
از تندی با معاند دفاع می کنم.
+ من عاشق ادس بلاگ شما شدم جناب. به سختی.
پاسخ:
سلام و خیییییییییییلی ممنونم :)
پاسخ:
سلام.
ترجمه اش همه جا هست. متنش رو حتما قرار میدم ان شالله. چشم.
بسیار آهنگ زیبایی هست.
از دست ندید.
پاسخ:
مممممم. اکی. آرومم همش. این اشداء بود!
پاسخ:
+ البته سلام و دو صد درود.
+ من سالم سالم نیستم. ولی سالم بله، هستم شکر خداوند.
+ بله من حق قضاوت ندارم. حق حکم دادن هم دارم. اما حق برداشت دارم. در نظر بگیرید که کسی صورتش ضربه خورده و زخم برداشته. حق ندارم قضاوت کنم که بله لابد دعوا کرده، و حق ندارم حکم صادر کنم که بله خب پس حقش بوده. اما حق دارم برداشت کنم که حالش ناخوشه.
منطق حکم میکنه به برداشت. برداشت کردن ایرادی نداره. برداشت عملی مطلق هست و به دو قسم منفی و مثبت تقسیم میشه. برداشت عملی تابعی هست و نتیجه اون تابع علاقه ی برداشت(اون چیزی که ما ازش برداشت می کنیم) هست. پس اگر برداشتی منفی باشه به خاطر مشاهده مسئله منفی و اگر مثبت باشه دلیلش مشاهده مثبته. اون که شما با بردشت اشتباه گرفتی و گفتی که اگر ناراحتم برداشتم باعث ناراحتی ام شده، همون حکم و قضاوت هست. که باید توضیح بدم که نخیر. به علت مشاهده علاقه منفی، برداشت من اینطور تلخ شده. اگر کسی به شما توهین کنه، برداشت شما از اون توهین نیست که شما رو ناراخت میکنه.بلکه برداشت شما درواقع بازخورد حرکت منفی شخص توهین کننده است. لطفا بین اینها تفکیک قائل بشید.
+ چیزهایی که گفتم توهین نبود. نقل قول بود از روان شناسان. تحقیق کنید.
+ قضاوت کردن برای این بد نیست که سخته. (اگه سخت نبود هم غلط بود.) برای این بده که غلطه. البته نه همه جا. ولی خب درباره آدمها تا حد امکان نباید قضاوت کرد. که کسی هم قضاوتی نکرد. بی ربط به بنده است.
+ زندگی سربالایی و سرپایینی داره. خب؟ این چه ربطی به لباس داره؟ زندگی سربالایی داشته باشه آدم باید لباساشو به خودش آویزون کنه؟
+ بله من با قطعیت نمیتونم نظر بدم که مومن هستم.چه برسه که مومن باقی خواهم موند یا خیر. این هم بی ربط بود به مسئله. و بازهم تاکید: من قضاوت نکردم. برداشت کردم.
+ اینم تاکید برای راحتی خیال شما: من حق ندارم قضاوت کنم و حق ندارم حکم کنم.
ولی واقعن مطلب رو نگرفتید.
پاسخ:
رونوشت به پاسخ نظر قبلتون.
نه حکمی صورت گرفته و نه قضاوتی.
خنده داره. دو تا کامت دو صفحه ای گذاشتید که بگید حکم و قضاوت بده. بعد خود شما درباره من قضاوت میکنی و میگی که تو همین الان گناهای بزرگی انجام دادی!! و حکم میکنید که بهتره خودت رو اصلاح کنی بعد بقیه رو!!
جالبه نه؟! :)
شما بهتره اول تناقضات ذهنی خودتون رو حل کنید. بعد فکر کنید. و بعد بلاگ بخونید. چون همه کلمات رو با ذهنیت خودتون مطالعه کردید. درحالی که باید توجه می کردید نویسنده چی میخواسته بگه. در حال حاضر این اتفاق نیفتاده چون به وضوح روشنه که مفهومی که من میخواستم برسونم اصلا مفهومی نیست که شما دریافت کردید. کاملا با هم متفاوت هستند.
پاسخ:
به بیمار خورده گرفته نشد. به بیمار تذکر داده شد. نه دشمنه و نه کافر. بله قطعا امتحان ایمان من هم بوده.
پیامبر و امام اشتباه نمی کنند.
این جا هم باز رونوشت به پاسخ نظرات قبلی. چون در ادامه همون نظرات صحبت کردید و با همون برداشت ها دارید حرف میزنید.
پاسخ:
این هم بسیار خنده داره. چپ نگاه کردن در همه جوامع و همه عوالم و همه نقاط زمین به این معناست که از موضع بالا به موضع پایین نگاه کنی! یعنی از وضع قدرت به قضیه نگاه کنی! پارادوکس بامزه ای که به وجود آوردید اینه که یکی از من ترسیده و بعد به من چپ نگاه کرده!! خندیدم! :)
در نهایت نه، من و بقیه انسانهای روی زمین حق داریم،بله حق داریم، که با کسی که دشمنی می ورزه دشمنی کنیم. من مقدس نیستم و کسی دیگر غیر از ائمه و پیامبران مقدس نیستند. تاکید: من قضاوت نکردم. من حکم ندادم و همچنانننننننن رونوشت به پاسخ های نظرات قبلی!
من کسی نیستم. من انسان هستم و حق برداشت دارم. به اندازه خودم بزرگ هستم و نمیدونم که چقدر صالح هستم. معلوم هم نیست که ده سال دیگه( یا یک لحظه دیگه) همین قدر که الان پاک هستم(؟؟؟) باشم.
اما نمیتونم انکار کنم که دانا هستم. چون عالم به گزاره علم، نمیتونه انکار علم کنه. مثلن کسی که میدونه اسمش نسیم هست، نمیتونه بگه که نه... من نمیدونم که اسمم نسیم هست یا نه. بله بنده دانا به مسائلی که توضیحشو دادم هستم و الان هم دارم ازش دفاع می کنم. قضاوت نمیکنم، حکم هم نمیکنم و فقط برداشت می کنم و حق دارم با دشمنم مثل دشمن رفتار کنم.
و البته تاکید: شما پاراگراف آخر رو دوباره بخونید. اشداء با آدمهای دور و بر فرق داره. فرقش که واضحه. نیست؟؟؟
پاسخ:
این هم واقعن خنده دار!!
چندتا کامنت پشت هم دارم ازشما که قضاوت نکن و حکم صادر نکن! و همینطور در همه اونها هم قضاوت میکنید و هم صدور حکم! خخخخ
عجیبه واقعن!
بخشش چه ارتباطی با متن بنده داشته؟! مثلن من باید نگاه چپ اون خانم رو ببینم و بگذرم؟ منظورتون اینه؟ خب پس هرکسی هرکاری دلش خواست کنه هیچ کس هم اعتراضی نکنه چون باید بخشید؟
+ به خونه شما کسی حمله می کنه، یکی از اعضای خانواده تون رو می کشه، بعد هم هرچی هست رو می دزده و فرار میکنه. بعد مدتی دستگیر میشه، تحقیق می کنید می بینید ادم بدی شده چون زندگیش بالاپایین زیاد داشته. (!!) ازش میگذرید به این دلیل؟!
+ استدلال های این کامنت ـمخصوصا جمله اول ـ فوق العاده ضعیف و بی معناست.
+ فکر میکنم تا حالا حدود 6 بار تاکید کردم که حکم ندادم و قضاوت هم نکردم. ولی ما خیلی راحت این کارو انجام دادید و من براتون متاسفم. بدبجور بازیچه شیطان هستید... امیدوارم خداوند بزرگ کمکمون کنه.
من بیشتر! واقعن بیشتر! چون من به اونا که میدونم با عقل پایبندم ولی شما به همون حستون هم تو این چندتا کامنت پایبند نبودید و خودتون حرف های خودتون رو نقض کردید با حکم دادن و قضاوت کردن و البته استدلال های عجیب و غریب! حداقل من اگر مقداری هم علم داشته باشم، کمیتش رو میدونم! وای به حال کسی که نمیدونه...
نه خودت بگو می شد خداییش؟ انصافا.
+همسفر کجا؟؟؟ کجایی اصن؟
+بوس بک!! :)