بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

حالا پاییز است
من سردم است
این «دوستت دارم»
کلمات کدام فصل اند؟
(م.مؤید)


+ نوشته های بخاری وقف عام شده اند.
شما هم در این وقف سهیم باشید؛
بخوانید و به نیت وقف منتشرش کنید.

نقشه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب» ثبت شده است

همه چیز را اگر در «متوسّط» ترین حالت ممکن معمول در نظر بگیریم، مانتو می خریم 70 هزار تومان، شلوار می خریم 60 هزار تومان، روسری می خریم 20 هزار تومان، (خریدهای دیگر هم بماند) سرجمع اش یعنی 150 هزار تومان می دهیم که خوش رنگ باشیم نو باشیم تمیز باشیم دوست داشتنی باشیم.

حالا این وسط یک سری آدم، یک سری عاااااادم، که معلوم نیست چه شان است، همه این رنگ ها ـ که تازه پول هم بالاش داده اند ـ بر می دارند صاف می کنند توی قوطی و درش را هم گل می گیرند؛ رسماً پنج متر پارچه سیاه می پیچند دورش، کیپ تا کیپ؛ انگار نه انگار  :| خب این عادم را یکی بالاخره ازش بپرسد که دردش چیست خب. مشکلش چیست که مثل بقیه نیست.

شما میدانی مشکلش چیست؟ شمایی که دیالوگ های ذهنت مثل پاراگراف بالاست، بله شما، یک بار آمدی رک و پوست کنده از همین عادم کیپ تا کیپ مشکی بپرسی چی توی آن مغزت می گذرد که سیاه می پاشی به رنگ های شادت؟ پرسیدی چطور دلت نمی گیرد از این همه سیاهی و تک رنگی زندگی ات؟

صاف و ساده و محترم و صبور پرسیدی، صادق و محترم و آرام هم جواب بشنو عزیز. من اگر می بینی توی 365 روز سال، 12 ماه سال، 4 فصل سال، همه ی رنگ هام زیر 5 متر پارچه خوابیده، من اگر توی حساب و کتاب 5 و 12 و 365 و 60 و 70 و 150 عالم نمی گنجم، من اگر با قد و قواره دهکده جهانی اخت نمی شوم، چون عاشقم. بله آقاجان تعارف که نداریم. باکی هم از گفتنش نیست. من شوهرت را دوست دارم خانم. دلم می خواهد دلش گرم تو شده؟ گرم تر بشود. دلش قرص تو شده؟ قرص تر بشود. وقتی می بینم کنار هم شادید، وقتی می بینم کنج طاقچه همسرت، «فقط» عکس تو هست، لبخند می زنم می گویم خب الحمدلله، عاشق هم اند!

من عاشقتم سرکار علیه. دوستت دارم! نگرانی های پرنده کوچک دلت را می فهمم. می دانم وقتی عکس لبخند مرد رویاهایت بیفتد روی قاب عکس کنج طاقچه دل، معنایش چیست. وقتی می بینمتان پنج متر پارچه ام را محکم تر می پیچم که مبادا رنگ هایم حتّی، با رنگ لباس داخل قاب عکس یکی باشد...

تو لطیفی؛ منبع عشقی؛ این عاشقی ها را می فهمی، نه؟

 

+ حتّی اگر به هر دلیل چادر را نخواستیم، امّا به چادری های جامعه احترام بگذاریم. آنها هرررچه هم که باشند، اما توی دنیایی که همه سنگ به دست اند، لااقل از بقیه بیشتر به فکر قاب عکس های دلهامان اند.

  • فاطمه قلی‌پور

آن آر.پی.جی زنی که می رود روی خاکریز تمام قد روبروی تانک دشمن می ایستد و نشانه می گیرد، او داستان جنگیدنش با بقیه فرق دارد. هم آن آر.پی.جی زن می داند چه می کند و کجا ایستاده، هم آن راننده تانک می داند چه کسی روبرویش هست. آر.پی.جی زن می داند گلوله تانک با بدنش چه می تواند بکند. راننده تانک می داند آر.پی.جی زن چرا «روی» خاکریز است و «داخل» سنگر نیست. این فریاد آر.پی.جی زن که «به کوری چشمت» را فقط راننده تانک می شنود. این نگاه خصمانه ی«حالا ببین» را فقط آر.پی.جی زن می بیند. این نفرت را فقط این دو نفر می فهمند. هیچ کس غیر از آنها این مکالمه را نمی شنود. هیچ کس نمی تواند بفهمد.

.

.

.

گفتم بگویم شماها هیچ کدام تان نمی فهمید. فقط من، و آمریکا می فهمیم، وقتی من چادر سرم می کنم و می روم توی خیابان یعنی چه.

 

 

  • فاطمه قلی‌پور

چپ نگاه می کنی؟! مثلاً چه دلیلی دارد که به لباس من چپ نگاه کنی؟ تعجّب کردی من لباس «پوشیده ام» و تو لباس به خودت «آویزان کرده ای»؟ (که شالت به کلیپست آویزان است و لباست به تنت آویزان و کیفت به دوشت آویزان و خودت به ... ) فکر کردی مثلاً من «کلاغ» و «اسکل» هستم که یک لباس کاملاً ایرانی پوشیده ام، و تو لابد «خوش تیپ» و «باکلاس» هستی که آخرین version فلان fashion از فلان channel تنت کرده ای؟ اگر این طور است که نیاز به توضیح داری: اسکل کسی نیست که همیشه لباسش یکی است؛ اسکل کسی است که حتّی توی بیست و چندسالگی اش هم هنوز نفهمیده لباس چیست و کاربردش چیست. کلاغ کسی نیست که سیاه پوشیده؛ کلاغ کسی است که حرف های دیگران را الکی تکرار می کند، سروصدا می کند و با صدای ناهنجار الکی اش صدای بقیه را می خواباند و آخرش حسّ پیروزی دارد. خوش تیپ هم کسی نیست که رنگ رژش با رنگ کیفش با رنگ کفشش با رنگ نمی دانم کجای دیگرش set باشد؛ خوش تیپ کسی است که لباس هایش به آخرین حدّ آراستگی و تناسب با اندامش باشد. باکلاس هم کسی نیست که یک لباس زپرتی پاره پوره نخی (از آنها که قدیم ها چادر مادربزرگ های ما بود) را از فلان پاساژ n تومن بخرد؛ بلکه باکلاس کسی است که خوش پوشی اش در عین رفتار شاخص اش به تمایز با بقیه منجر بشود. به این ها می گویند باکلاس و خوش تیپ، سرکار خانم؛ نه تو. تو که خودت را جذاب می دانی! تو که بستنی لیس میزنی با حلقت؛ وسط خیابان جیغ می زنی؛ بلند قهقهه می زنی و کمرت را کج می کنی؛ تو که وسط اتوبان کورس می گذاری و سوتی می دهی و در عین حال چنان خرکیف می شوی که انگار آخر اسمت شوماخر دارد؛ تو که (از همه حال به هم زن تر) یکی بهت شماره می دهد و تو با ذوق می گیری اش و هی سعی هم می کنی که آن لبخند با ذوقت را پنهان کنی و بعد تر آن گوشه با دوست هات نخودی می خندی! تو کجای رفتارت متمایز است؟! با این اوصافت، تو که یک عقده ای بیشتر نیستی! یک عقده ای که اگر از خودش بپرسی می گوید «حکومت ما را عقده ای کرده که آزادمان نگذاشته هرچه دلمان خواسته بپوشیم» (می بینی جوابت چقدر قابل پیش بینی بود؟!) ولی اگر از روان شناسش بپرسی می گوید «این خانم فاقد درک اجتماعی است؛ شخصیت اش به هیچ درجه ای از استقلال اجتماعی نرسیده و مغزش فقط مصرف کننده صرف (گفته می شود گوسفند) است. خود را بروز می دهد و ناخودآگاهش همواره نگران است که در صورت برداشته شدن پوسته ظاهری، به چه چیزی فکر کند یا برای چه چیزی برنامه ریزی کند. زیرا مغزش به علّت نبود زیربنای فکری و بنیان محکم، اساساً بروز را تنها موضع برنامه ریزی می داند. چنین فردی بیمار روانی تلقّی می گردد؛ برای جامعه مضرّ است و حضور او در جایگاه های مهمّ جامعه موجب بحران محیطی می باشد.»

شنیدی؟ تو بیماری عزیزم. تو فقط بیماری. همین. هیچ دلیل دیگری هم پشت لباس پوشیدن(؟) این شکلی ات نیست. مثل کلاغ فقط حرفهای بقیه را تکرار می کنی و البته مثل اسکل ها نصف بیشتر آنها را هم نمی فهمی چون دو دقیقه هم نمی توانی برایشان دلیل منطقی بیاوری. هیچ وقت خدا هم ـ قول می دهم ـ که نشده بنشینی یک گوشه توی خلوت به لباس فکر کنی. همه تصمیمات مربوط به لباست در سطحی ترین حالت ممکن(وسط فروشگاه موقع خرید) و در بالاترین درجه تاثیرپذیری(از خانواده، دوست، رسانه و ...) گرفته می شوند. با این وضعت اسم خودت را هم می گذاری باکلاس! به خودت و مثل خودت می گویی خوش تیپ! گناهی هم نداری ها. حواست پرت است فقط. آن موقع که من ـ با همین چادرم ـ مثل آدم راه می روم، خرید می کنم، کلاس می روم، کافی نت می روم، سینما می روم، کوه می روم، کافی شاپ می روم، عروسی می روم، دانشگاه می روم، لبخند می زنم و ـ با آرامشی که تو توی مخیّله ات هم نمی گنجد و اصلاً نمی دانی چیست و خوابش را شاید ببینی ـ دارم زندگی می کنم، تو حواست همه اش پرت این است که کی می توانی وسط پاساژ یا کافی شاپ یا کافی نت یا ساحل یا خیابان یا سینما یا دانشگاه، «یواشکی» روسری ات را برداری و از خودت عکس بگیری.

 

+ خیلی از خود متن، مهم تر: متن بالا مال آنهایی است که با حجاب، دشمن اند؛ می شناسندش ولی به آن عناد دارند. و این متن خیلی عصبانی است چون با دشمن باید چنان بود که گفته «اشدّاء». وگرنه کسی اگر مخالف نظر من و امثال من درباره حجاب است، کسی که منطقی است و دنبال حق، کسی که حواسش هست، کسی که دوست است، می نشینیم به علاوه یک دو لیوان چای بعد افطار با هم گپ می زنیم؛ خیلی هم گرم :)

+ به بهانه بیست و یک تیر بود؛ سالروز قیام خونین مردم مشهد در مسجد گوهرشاد علیه کشف حجاب رضاخان (1314)؛ به بهانه همه حرف های تلنبار شده زیر همه لبخندها؛ به بهانه همه نگرانی های مان برای فرهنگ نحیف این مملکت که خون پایش رفت.

+ این هم یکی از اعماق حرفم؛ نگذاشتمش اینجا دیده بشود. به هر دلیل.

 

  • فاطمه قلی‌پور