بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

حالا پاییز است
من سردم است
این «دوستت دارم»
کلمات کدام فصل اند؟
(م.مؤید)


+ نوشته های بخاری وقف عام شده اند.
شما هم در این وقف سهیم باشید؛
بخوانید و به نیت وقف منتشرش کنید.

نقشه

و ذوالنون (یونس) را به یاد بیاور. آنگاه که خشمناک از میان قوم خود رفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمی گیریم. سپس در تاریکی ها صدا زد «هیچ خدایی جز تو نیست. تو منزّه هستی و من از ستمکاران هستم.» ما دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه نجات بخشیدیم و مومنان را اینچنین نجات می دهیم.

 

+ خدا؟ ما مثل یونسیم برایت. امتحان مان می شود این جور که خسته ی خسته ی خسته مان می کنی و از کوره در می رویم و می زنیم جاده خاکی. همه چیز را نصفه و نیمه ول می کنیم و زانو بغل می گیریم که «به درک؛ اصن برن گم شن.» سوزن مان گیر می کند که «لعنت به زندگی. بریم بمیریم راحت شیم بابا....اه...» موزیک متن مغزمان می شود «خدام که قشنگ ما رو ول کرده دیگه... »

بعد فکر می کنیم که مثلن خیلی الان آخر همه چیز هستیم. فکر می کنیم سخت تر از این نیست. فکر می کنیم همه چیز ریخته به هم. خرده می گیریم به تو. ایراد می گیریم به عدالتت به قضا و قدرت به لطفت به همه چیزت.

همین جاست معمولن، که تو بی هوا، یهویی، همینجوری یادمان می آوری که « اینجا دنیاست جناب. حواست هست گفته بودم عجول نباش که خیر ببینی؟»

خدا؟ حساب می کنم می بینم حواسم نبوده و این ماهی بزرگ سیاه شکم گنده درسته مرا بلعیده. دنیا مرا قورت داده خدا... حالا که همه جا تاریک شده حواسم آمده سر جا. خودم با خودم تنها شده ام.

ذکرت را می گویم که بیرونم بیاوری فقط./

 

  • فاطمه قلی‌پور

ای کاش مستجاب شدن دعاهایم مرا از تو دور نکند...

  • فاطمه قلی‌پور

تک تک استعاره ها جمع اند به تغزّل در آینه کاری

آه... آقای خوب آینه ها! چقدر شعر در حرم داری...

آی آقای خوب آهو ها! آی سلطان طوس! شمس شموس!

ای امام الرئوف! ای مولا! این همه نام محترم داری...

سفره ات پهن از زمین تا عرش، جیره خوارت تمام مخلوقات

همه محتاج نانی و نمکی که تو بر خوان لظف خود داری

گفتم از خوان و نام و آینه ات، دلم اما هنوز می ترسد

نکند قافیه ببازد شعر و بگوید کلام تکراری

آخر این واژه ها همه تارند... بی تو یکسر اسیر تکرارند...

جان واژه فقط بخاطر توست و نفسهای عیسوی ات، آری...

صحن و بست و رواق و باب و ضریح همه بی جان و سرد و تاریک اند

«تو» دلیل جلایشان هستی؛ این «تو» هستی که نور می باری...

*****

و اگرنه دگر دلیل نداشت سمت مشهد دلم قدم بزند

یا کدامین کبوتری می خواست در هوایش پری به هم بزند

همه ی افتخار شهر این که روی پای تو سر گذاشته است

و توانسته از سر لطفت در هوای «حریم» دم بزند

و محرّم تمام هیأت ها دسته هاشان به سمت قبّه ی توست

و علم دار، عاشق این است رو به سوی شما علم بزند...

*****

کهکشان کهکشان، رواق رواق، آسمان زایر حریم تو است

خود خورشید آمده پایین... آمده بوسه بر حرم بزند...

 

 

* تصویر به اندازه اصلی

*و عکس دیگر و بهتر که در اینستا بارگزاری شد.

# ببخشید از وزن شعری و بی وزنی شعر؛ که نه من شاعرم و نه شعرم وزین. این دلتنگی بود فقط. و آنجا یاد همه تان بودم.

 

  • فاطمه قلی‌پور

 

+ چقدر قلبم از این خستگی «ترک» خورده / چقدر شوری اشکت «شفا»ست بانو جان...

 

 

* از قدیم تر ها فکر می کردم آدم برود بنشیند یک گوشه، هم حرفهای بهتری می زند هم تصاویر بهتری می بیند. این عکس و شعر از همان هاست؛ از همان هایی است که اگر نمی دیدیش، اگر زنده می ماندی ولی توی عمرت بدون این لحظه می بودی، آن وقت توی هفتاد و پنج سالگی ات دلت می خواست دوباره بشوی «بیست و سه سال و سه ماه و یک روزه»؛ که برگردی چنین لحظه ای را توی زندگی ات پیدا کنی و خیالت راحت بشود که خدا یک جایی به تو لبخند زده گفته «عزیزم».

 

*تصویر به اندازه اصلی

 

  • فاطمه قلی‌پور

یعنی

از این همه آیینه

یکی اش خانه ی من نیست؟

 

 

*تصویر به اندازه اصلی

 

  • فاطمه قلی‌پور

خدایا؟ یعنی تو چقدر دوستمان داشتی که اجازه دادی بمیریم...

  • فاطمه قلی‌پور

من اینجا نگنجم و تو آنجا دیر رسی.

گنجیدن من اینجا محال است و آمدن تو آنجا صعب.

تکوین محال، محال است؛ اما تکوین صعب، محال نیست...

 

*فیه ما فیه/مولوی

  • فاطمه قلی‌پور

فرصت دیدن رویت گر ارشمیدس داشت / معنی «نقطه» و «گردون» و «فلک» می فهمید...

 

* خودم؛ وسط کلاس معرفت شناسی

 

  • فاطمه قلی‌پور

آخ

که باید وصیت کنم

تنم را با چای هیات تو غسل بدهند...

 

* هیات هشتی

  • فاطمه قلی‌پور

ابن طاووس توی لهوفش نوشته وقتی شمر ـ لعنه الله علیه ـ برای عباس بن علی امان نامه آورد، عباس به او گفته «تبّت یداک...»

  • فاطمه قلی‌پور

عه؟؟؟

دختر علی این شکلی بود...؟

  • فاطمه قلی‌پور

می دانی؟ قضیه جدای احساسی بودنش کاملا عادلانه و منطقی هم هست. اگر تو حسینت را دوست داشته باشی... نه؛ اگر زینب حسینش را دوست داشته باشد وقتی او را در راه خدا پاره پاره ببیند و به نیابت از اهل بیت دست به زیر بدن حسینش ـ حسینت ـ ببرد و بالایش بگیرد و بگوید اللهم تقبّل منا هذا (القربان) القلیل... این منطقی است.

باید دوست داشتنی ها را داد؛ تو ارزشش را داری./

  • فاطمه قلی‌پور

 

 

+ یخ کرده قلب کوچکم از سردی گناه // از هرم چای هیئت تو گرم می شود...

 

*محرم امسال؛ عکسش و بیتش؛ و التماس دعای پشتش.

 

  • فاطمه قلی‌پور

اصن بعضیا ی راهایی پیدا می کن واس اینکه رو مخ آدم برنا... خود آدم میگه ایول، این یکی دیگه به عقل خودمم نمی رسید. ترکوندی.

 

  • فاطمه قلی‌پور