جامعه را به «آدمهای خوب» و «آدمهای بد» تقسیم نکنیم... نه فقط بخاطر اینکه کسی را اشتباها داخل دستهای گذاشته باشیم و اشتباه قضاوتش کرده باشیم؛ بلکه بیشتر بخاطر نفسِ اشتباهِ «تقسیم کردن»... یاد بگیریم و جامعه را «تقسیم» نکنیم به هیچ صفتی، به هیچ جناحی، به هیچ اعتقادی. تقسیم که کنیم، کمکم عادت میکنیم به این تقسیم کردن... بعدتر عادت میکنیم به قضاوت کردن... بعدترش عادت میکنیم به سرزنش کردن... آخرش چشم باز میکنیم و میبینیم همه آدمهای دوروبرمان بالاخره یک برچسبی چیزی توی ذهنمان دارند.
به جای تقسیم کردن انسانها، تمام هم و غم مان را بگذاریم روی تقسیم کردن «باورها». باورهای مختلف را بر اساس معیارهای منطقی و معتمَد بسنجیم و برایشان توی ذهنمان تصمیم بگیریم. دستهبندیشان کنیم. اولا تکلیف خودمان را با آن «باور» مشخص کنیم. بعد ببینیم اصلا خودمان کجای قصهایم... چقدر به آن باور خوب نزدیکیم یا از آن باور بد دوریم.
تا بعد برسیم به بقیه آدمها.
فرقش؟
اولا اینکه قبل از/به جای محاسبه کردن بقیه، خودمان را محاسبه کردهایم؛ که امیرالمومنینمان فرموده: «خوش به حال کسی که عیب خودش، او را از پرداختن به عیب دیگران باز داشته»
و ثانیا اینکه اگر لازم باشد ببینیم با دیگران چند-چندیم، این بار آنها را به جای صفر و صد، «مجموعه»ای میبینیم از صفات خوب و صفات بد؛ مجموعهای از باورهای درست و باورهای غلط. لااقل اینطور که ببینیمشان، بخاطر باورهای درستشان تحسینشان میکنیم و بخاطر باورهای احتمالا غلطشان، کمکشان میکنیم.
قشنگتر نیست؟
دینیتر هم هست.