من تو را نمی شناسم. من حتی اسمت را نمی دانم. من فقط می دانم تو یک پسر بیست و چند ساله ای ـ هم سن خودم ـ با موهای خاص خودت و قیافه خاص خودت و لبخندهای خاص خودت و تکیه کلام های خاص خودت. از همین ها که کسی اسم شان را بلد نیست ولی قیافه شان یاد همه هست و همه عطرش را می شناسند؛ از همین ها که خیلی تیپ شان ساده است ولی توی ذهن همه می ماند؛ از همین ها که همیشه یکجور حس محبت چندساله به آدم می دهند. حس می کنم تو از سنخ آن هایی هستی که آدم کاری به جنسیت شان ندارد؛ آدم هیچ برنامه ای برای ارتباط بیشتر باهاشان ندارد. ازشان هیچ انتظاری ندارد؛ ازشان هیچ پیش بینی ندارد؛ آدم حتی شاید اصلا کاری به کارشان ندارد. ولی از هم کلامی باهاشان خوشحال می شود؛ کنارشان حس خیلی خوب خوب خوبی دارد. این هایی که انقدر نگاهشان می کنی که بالاخره سرشان را پایین می اندازند و لبخند می زنند و آدم فکر می کند که باهاشان نزدیک و آرام است.
بله تو از همین ها هستی. توی ذهن من هم مانده ای و من تو را نمی شناسم. فقط یک وقت هایی از کنارت رد می شوم. کمی سرم را برایت تکان می دهم. گاهی بی هوا نگاهت می کنم. گاهی هم فکر می کنم کاش می شد با تو قراری چیزی بگذارم برای ـ چه می دانم ـ آشناشدن.
بعد هی فکر می کنم بهت و هی می گذرم و می گذرد تا یک روز مثل فیلم ها بدون مقدمه همه چیز جور می شود. کارم با کسی می افتد ساعت شش عصر روبروی فلان دانشکده. بعد من ظهر بدون صبحانه و نهار می زنم بیرون و تا عصر پیاده خیابان های زیاد و شلوغ و بلند را دنبال این چیز و آن چیز گز می کنم. هوا سرد است. دست و صورتم بی حس شده. گرسنه هستم. هوا سرد تر می شود. غروب می شود. نم هوای سرد، ریز ریز ریز چادرم را خیس می کند. هوا باز سردتر می شود. گرسنه تر سرویس دانشگاه را وسط راه می گیرم. (تا غش و یخ نکرده ام) خودم را به بوفه می رسانم و کیک و نسکافه می خرم و تا برود بقیه پولم را بیاورد یکی از کیک ها را درسته توی دهانم می گذارم. همین طور هوا سرد است و من خیس نم غروبم و بی حسم و خسته ام که راه می افتم سمت «روبروی فلان دانشکده». و این جاست که تو می رسی. اینجاست که توی خاص را می بینم که مثل همیشه ات ساکتی و مثل همیشه ات یک جور غریب ـ که اولش به چشم نمی آید ـ خاصی. من یک دست چادرم و کیک را گرفته ام و یک دست لیوان نسکافه داغ را. من دور و برم هیچ کس نیست. من حواسم کاملا آمده سمت تو. من همینطور طرف توی خاص عجیب و غریب ساکت کشیده می شوم. من لبخند نشسته روی لبم؛ چون تو وسط این هوای سرد و این خستگی و آشفتگی دقیقا همان هستی که می تواند غیر منتظره ی زندگی آدم باشد. همانی که آدم وقتی چادرش خیس است و هوا سرد است و خیلی هم خسته است و خیلی هم آشفته است یکهو تو را ببیند و حس کند «عزیز دلم...!».
تو همانی هستی که می تواند خیلی ساده و البته خیلی مهربان و صدالبته خیلی زیرپوستی یکهو بنشیند صدر مخاطب های آدم.
می دانی؟ تو همان مخاطب خاصی هستی که می شود با تو نسکافه زد.
+ انتظار داشتید اینجا عکس یک پسر خاص را ببینید؟ (خب حالا که دیدید. به این خوبی.)
+ انتظار داشتید کیفیت عکس توی آن هوا و آن حالت بهتر از این باشد؟ (خدا بیامرزد پدر فوتوشاپ را.)
+ چه عیب دارد آدم شهدای دور و برش را آن بالا بالا ها توی آسمان ها نبیند؟ چه عیب دارد قیافه اش را تحلیل کند باهاش حرف بزند نسکافه بخورد؟ چه عیب دارد آدم بنشیند با خودش بگوید این آدم قبل از این که «گواه خدا» بشود، بچه پدر و مادرش بوده، شاگرد استادش بوده، جزو مردم بوده. قرمه سبزی دستپخت مادرش را دوست داشته. از سرویس دانشگاهش جا می مانده. صبح می رفته نان می خریده. گاهی نمارش قضا می شده. هان؟
+ خب خوشم آمده ازش. چه عیب دارد. خاص است توی این همه آدم که می شناسم. به قول امیرخانی «یتچسبک» تر از این مخاطب های خاص مدرن است. کلللن من با کلاسیک جماعت حال عجیبی دارم. آدم وقتی باهاشان هست مجبور می شود بیشتر فکر کند و نگاه کند تا حرف بزند.
+ یاعلی.
پاسخ:
واقعن؟قابلی نداشت. الحمدللله رب العالمین.
اسمی آدرسی چیزی :)
پاسخ:
به به جناب میرزا :)
پاسخ:
سلام.
الان باید یه عالمه لبخند بزنم :))))))
پاسخ:
وای دیباگ! چ عکس خگشیلی گذاشتی :)
+ واس چی از اسم بلاگ گروهی واس خودتون استفاده شخصی می کنید شما، این بخاری کجاس احقاق حق(به تشدید قاف) کنه؟ هان؟ (*__^)
پاسخ:
؟!
خدا ما رو ترکوند البته خخخ
قابل دار نیست.
یاعلی.
پاسخ:
به به به به!
(پیشرفت هایی رو تو عرصه های مختلف می بینم که واقعا باید بگم روحانی متشکریم.اصن فقط میشه از ایشون تشکر کرد. میگم نکنه شمام از کشفیات دولت یازدهمید؟ - ای وای فیلتر شدم.)
پاسخ:
:)
سلام علیکم.
نظر لطف شماست اخوی.
پاسخ:
وای این یکی :)
(اون یکی کوش؟بش سلام برسون. نی نی تونم مبارک عزیزم!)
پاسخ:
سلام.
قابلی نداشت.
(کاش معرفی می کردید به جای ناشناس.ممنون می شدم... علی الخصوص که آی پیتون هم ثبت نشده! از بچه های بالا هستید؟!! خخخخ)
خوش آمدید :)
پاسخ:
سلام.
به هوای اینکه آدرس رو از برید. کسان دیگه هم می تونن سرچ کنن پیدا می کنن دیگه :)
ما فک کردیم بستید بلاگو دیگه! چرا نمی نویسید! اون وخ ملت میان به من می گن چرا به روز نمی کنی!! (^__^)
پاسخ:
سلام.
ان شالله قدر آرامش مون رو بدونیم.
متشکرم.
پاسخ:
سلام.
چی بگم والا :)
پاسخ:
نظر لطف مخاطب محترمه که شما باشی.
پاسخ:
نه بابا من که می دونی به خودم نمی گیرم کللن.
+ شما البته برو به غیر منتظره ها خدت برس. بعله خخخ
پاسخ:
چسب از خدتونه عطیه خانوم! :)
پاسخ:
پاسخ شما در پاسخ به وتر هست. به هیچ وجه من الوجوه پیچاندن در کار نبود. ضمن این که فکر می کنم پانوشت ها کامل بودند به قدر کافی. توضیح دادن در باب این که پیچاندنی در کار نبوده هر چه باشد زیاده است.
پاسخ:
سلام اون یکی :)
غافلگیر خخخ
قابلی نداشت. شکر خدا.
پاسخ:
دوز احساسی واس مخاطب خا من هرچقدر باشه کمه.
از این جمله ی حال بدی میشم. از این که میگید توقع این عمسو نداشتید. عکس اول تو ادامه مطلب نبود تو صفحه اصلی بود. اما به نرم همون وقعم دوستان می گفتن توقع عکس دیگه ای بود...
ی حال بدی میشم اینو می فهمم.
ببخشید شما.
پاسخ:
سلام.
متشکرم.
دعا کنید ماندنی نباشیم...
پاسخ:
به! مونی! :) راسسسی چ خوگشیل میشه 3 تا 0 می ذاری واس مونی :))
آمین.
پاسخ:
بودم.
دیروز اولین سالگرد تشییع و تدفین شون بود.
پاسخ:
سلام مجدد.
خیر بنده عارفه نیستم.
زنگ بالا رو بزنید :)
از دریافت آدرس خیلی خوشحال می شم.
پاسخ:
جستجو در اینترنت!
اینو جستجو کردم: او من است و من اویم پس چرا باز حیرانم.
دلیلش هم شناختن شما نبود.چون سر زدید به بلاگ خواستم ادب رعایت کنم من هم سری بزنم. احتمال دادم آدرس رو بتونم از طریق اسم پیدا کنم، که همین هم شد.
عارفه نیستم البته.بازم تاکید می کنم بخاری هستم.امیدوارم عاطفه که براتون مهمه رو پیدا کنید!(^__^)
:)
از آشنایی با شما خوشحالم!
یاعلی.
پاسخ:
سلام.
2: پاسخ اونی که احتمالن متوجه نشدید اینه: من گفتم «می شود با تو نسکافه زد» و این جمله می تونه به سادگی اینطور معنا بشه که من می تونم در کنار شما نسکافه بزنم. خب؟!!
1: شما مسعودکیمیایی زیاد می بینید؟!
پاسخ:
درباره عاطفه حتمن دعا می کنم.
امیدوارم وبلاگ خوبی ز شما ببینم در همین آینده نزدیک.
تعمرات اساسی که انجام شد خبرم کنید.
یاعلی. :)
پاسخ:
سلام.
بله مثل همیشه :)
خدمت می رسم.
پاسخ:
سلام.
چشم در اولین رصت جایگزینی انجام میدم.
خدمت می رسم.
بازگشتتون هم جای تشکر داره.
یاعلی.
پاسخ:
سلام.
عجب!
بله می شود.
بخاری بی خیال همه امل ها نسکافه می زند.
یاعلی.
پاسخ:
سلام.
سید حمیدرضا را بی وقفه می خوانم و گوش می کنم.
ممنون از اینکه دعوتم می کنید.همیشه.
پاسخ:
سلام.
چی؟!!!!
+ قابلی نداشت.
پاسخ:
یه مدت؟! بعد الان دیگه نیستن ینی؟!
:)
پاسخ:
گاهی وقتی برمیگردم توی ذهنم به آن روز و آن نسکافه میبینم بیخود نیست معتاد کافئین شده ام.
_____
چقدر خوشحال شدم که زرافه با بیجامه خال خالی اش رو توی وبم دیدم :)
(دوباره و چندباره تسلیت...)
الحمدلله رب العالمین.
پاسخ:
نظر لطف شماست.
چ خوشحال شدم از خوشحالیتون :)
پاسخ:
سلام.
شما لطف دارید. :)
پاسخ:
سلام.
لطف دارید.
درباره این که دوستون داره شک نکنید. چون شما نبودید که اونو پیدا کردید. اون بوده که شما رو کشونده. اینو هم من وهم شما مطمئنیم.
خدا براتون نگهش داره. :)
پاسخ:
قول شرف میدم.
یا حتا قسم می خورم. والله. بالله. تالله.
خوبه؟
پاسخ:
بله! (0___0)
چی بگم والا! قابل نداره!
پاسخ:
سلام علیکم.
شما لطف دارید خانوم. :)
پاسخ:
سلام.
الحمدلله به دل دوستان نشست.
متشکر. ان شالله.
پاسخ:
شما لطف دارید... :)
پاسخ:
:))
الحمدلله از مظنه اتهام خارج شدیم!! یکی از بروبچه ها(بدون اینکه ادامه مطلبو بخونه) پیامک داده بود فلانی از تو دیگه انتظار نداشتم!!
پاسخ:
بامزه بود! یکی از ابعاد تفسید :)
پاسخ:
سلام.
الحمدلله. همین که با ذکر منبع باشه راضی راضی ام. ان شالله گرمنفعتی هست همه بخونن اگر هم نقدی هست همه راه بیانش رو داشته باشند.
یاعلی مومن.
پاسخ:
English?!
good to here that