خب من اگر یک کسی باشم که مذهب برایش مهم است، قاعدتا باید بپذیرم که یک سری آدم بوده اند که جان داده اند پای مذهب شان. و شده اند شهید.
اما اگر مذهبی نباشم چه؟ اگر مذهب را نخواستم، و شهدا را خواستم چه؟
از دیروز، اوّلین سالگرد تشییع 175 شهید غواص در تهران، دارم به این فکر می کنم که ـ گرچه دلیل شهادت، اعتقاد باشد، امّا ـ جنس ارتباط شهید با شهر، از «اعتقاد» نیست. که اگر بود، خیلی ها نباید می آمدند. خیلی ها نباید آنجا می ایستادند.
اضافه می کنم ـ گرچه اصل جهاد و شهادت، بنیان جمهوری اسلامی است، امّا ـ جنس این ارتباط از «حکومت» هم نیست. چه، اگر جمهوری اسلامی پشت تشییع شهدای گمنام بود خیلی ها که ایران الان را ایرانی عاری از قواعد اسلام می خواهند ـ ولو به لفظ یا ولو بخاطر جهل یا حتّی علم یا هرچه ـ نباید توی تشییع می بودند؛ درحالی که انصافا می دانیم بودند.
از آن طرف، همه می دانند شهید برای «اعتقاد» رفته. حالا اینکه خودشان به آن اعتقاد پایبند باشند یا نه مهم نیست. و حالا اعتقاد به هرکدام از فضایل دینی یا ملّی بوده مهم نیست. امّا «اعتقاد» پشت این رفتن بوده و همه این را می دانند. و همین، ما را به جمع اضدادی همیشگی در «تشییع شهدا» می رساند. (و راستش من جمع اضدادی از این دست، چه ظاهری و چه اعتقادی، زیاد در مزار شهدا، راهیان نور، تشییع شهدا، خوانش کتابهای مربوط به شهدا و حتّی در منازل شهدا دیده ام.)
این سالگرد تشییع برایم بهانه شد.
که بگویم همه ما می دانیم دلیل اینکه این شهید فلان ساعت فلان جا بوده و جانش را گفته کف دستش و خدا هم جانش را برداشته چه بوده. همه ما این را بلدیم. می فهمیم. همه ما، شهدا را می دانیم. امّا نمیشناسیم.
می دانی؟ شهادت، علم حضوری می خواهد.
مجموعه این اتّفاق ها، خاطرات خودم یا خاطرات خود شهدا را کنار هم می گذارم به چیزهای عجیبی می رسم. به چیزهایی که جنس شان خیلی اعتقادی نیست راستش. اتّفاق هایی که نمی شود منکرشان بشوی امّا نمی شود هم بگویی چگونه اند. شبیه «معجزه» است. نمی توانی بگویی اتّفاق نیفتاده. نمی توانی بگویی اتّفاقی که افتاده معمولی است. نمی توانی بگویی منطق پذیر نیست. اما نمی توانی منکر این هم بشوی که شدنی نبود. شهادت معجزه بشریت است واقعا.
پی نوشت: ارادت به شهدا، ارادت به «خود» خودمان است. جدای همه اعتقادات. جدای سیاسی بودن شهدا. جدای همه چیز.
برای چند ثانیه از همه اطرافم کنده شدم:)