بیش از بیست و چهار ساعت نخوابیده ای. به خاطر راهپیمایی مقدُس قدس هم از صبح بیرونی. روزه، خسته و البته تشنه و تشنه و تشنه.
دلت «چی» می خواهد؟ یک لیوان آب مثلا؟! بالشت نرم؟! ماشینی که تو را از هوای جهنّم خیابان به اتاق خنک برساند؟
خب راستش من از ماشینی که داشت مرا به اتاق خنک و بالشت و افطار و آب خنک می رساند پیاده شدم رفتم «ایستاده در غبار» دیدم.
+ به شما هم می گویم، شاید فرصت ـ و البته هیجان کوچک بامزه ناشی از ـ دیدن این فیلم در چهاردهم تیرماه را ـ که سالگرد ربوده شدن این بزرگواران باشد ـ از دست داده باشید. امّا خود فیلم را از دست ندهید. ایستاده در غبار را باید دید. نه فقط بخاطر کیفیت خوبش و حس های قشنگش (که بله خب هر فیلمی ایرادات خودش را هم دارد) نه فقط بخاطر اینکه متوسّلیان را بشناسیم ( که بله این اصلا هدف اصلی است) اما این فیلم را باید دید که یاد بگیریم چه «شکلی» باید «روایت» کنیم: واضح، صریح، مستند.
+ قبلا در این لینک درباره فیلم قبلی محمدحسین مهدویان حرف زده بودم.
+ تصویر پایین را می بینید؟ من عاشق این صحنه هستم. و عاشق یعنی «دچار» ....