میشود شب ولادت حضرتش از خوبی و مهربانی و دوستی و امانت و صداقت و صبر و مدیریت و اقتدار و مقام بی نظیر و بی بدیلش حرف زد. امّا نامش و میلادش، هر دو همیشه مرا به شبهای خوابگاه برده است. این شبها از والایی مقامش نمیگویم. از شبهای خوابگاهم حرف میزنم.
از «گونا»ی عزیزم که میگفت «آنقدر در نمازخانه نگاههای سنگین را تحمّل کردم که دیگر پایم را در نمازخانه نگذاشتم هیچ، در اعتقاداتم هم شک کردم» و من شرمنده نگاه آبی خوشرنگش شده بودم و سر پایین انداخته بودم.
از «شایسته» عزیزم که تنها نماز میخواند و میگفت «از بس فلان دانشجوی الهیاتی به مدل نمازخواندن و خلیفه ای که قبول دارم توهین کرده» و من شرمنده لبخند نمناکش شدم و در آغوش خودش برای خشک مغزیمان اشک ریخته بودم.
از «فاطمه» عزیزم که میگفت «هم اتاقی ام ظرف غذایم را نجس میدانست» و من بعد رفتنش تنهایی روی سجاده برای جهالتمان زار زده بودم.
گونای عزیز، شایسته خوبم، فاطمه مهربانم، میلاد پیامبر مهربانیها مخصوص و ویژه مبارک تان باشد. حقیقتاً دوست تان دارم رفقا. از دیدنتان ذوقزده میشوم. مثل هر سال، علی الخصوص همین هفته وحدت و میلاد حضرت مهربانی، حسابی یادتان هستم و دعاگوی سلامتی و شادی و آرامش خود و خانوادهتان. همه آنها که روزی دل چرکینتان کردند را میسپارم به همان پیامبری که میلادش مایه شادی امّت است. امّا شرمنده شمایم؛ از جهالت و خشکمغزی جماعتی که پیامبری پیامبرمان را نمیفهمند. میسپارم شان به همان پیامبری که خدایش در سوره توبه فرمود «رنجهای شما بر او سخت است...»
عیدتان مبارک رفقای دوست داشتنی خوش لهجه ام. عید شماها ـ ویژه و مخصوص ـ مبارک باشد...