- اسم بغل دستی ات چیه؟
- سجاد احمدی، آقا.
- از کجا فهمید چی تو کیفت داری؟ اصن واس چی در کیفتو باز کرد؟ از وسیله هاش برداشته بودی؟
- نه آقا ما دزد نیستیم آقا...اصن احمدی کیف منو باز نکرد. در کیفم خودش باز بود.
- ینی چی باز بود؟
- زیپ کیفمون خراب شده آقا.
- خیلی خب. صورتت چرا کبوده؟
- آقا اجازه، آقاجونمون حواسش نبود ما رو زد آقا. تقصیر خودمون بود آقا.
- واس چی زد حالا.
- آقا به خدا آقاجونمون هیچ وقت ما رو نمی زنه آقا. اصن از وقتی بابامون مرده آقاجونمون مث بابامونه آقا. ولی دیشب آقا... حواسش نبود ما رو زد آقا.
- حواسش به چی نبود؟
- به این که ما یتیمیم آقا.
- ...
آقا جونت می دونه تو این همه پاکت سیگار داری؟
- هشت تاست آقا.
- خیلی خب. هشت تا. می دونه این همه سیگار داری؟
- بله آقا. دیشب خودش فهمید. واس همین حواسش پرت شد ما رو زد آقا.
- آها. پس فهمیده تو یه الف بچه چی با خودت میاری مدرسه، خواسته ادبت کنه.
- نه آقا... تو رو خدا بهش نگین ما اینا رو آوردیم مدرسه آقا...
- بچه جان! من مدیر این مدرسه ام ـ گریه نکن ـ من، مدیر این مدرسه ام. دانش آموز کلاس دوم ابتدایی مدرسه من تو کیفش هشت تا پاکت سیگار آورده مدرسه. اون وقت من به بزرگترش نگم؟ ـ گریه نکن ببینم ـ تو می دونی سیگار چقد ضرر داره؟ می دونی آدم اگه سیگاری بشه چه بلایی سرش میاد؟ با توام...
- آقا بخدا ما می دونیم سیگار بده آقا... هفته قبل آقا معلم گفت هر کی سیگار بکشه نفس کشیدن براش سخت میشه، مریض میشه سرفه می کنه آقا. آقا ما همش می بینیم آقاجونمون سرفه می کنه نفسش بند میاد. آقا بخدا ما فقط می خواستیم یه کاری کنیم آقاجونمون دیگه سیگار نکشه آقا. آقا تو رو خدا بش نگین ما سیگاراشو آوردیم مدرسه آقا.... آقا بخدا ما دزد نیستیم آقا فقط سیگاراشو برداشتیم که نشه آقاجونمون سیگار بکشه اون وقت ما دوباره یتیم شیم آقا. آقا تو رو خدا آقا....