در باب آرزوها
آرزو کردن اصلا آداب دارد. انگار که مثلاً آرزو بخواهد بیاید خواستگاری عمرم. (حالا چه گیری دادهاید که حتماً آرزو خانم باشد) آرزو میآید مینشیند روبروی مغزم، و مغزم خیلی شیک و مجلسی چایش را سر میکشد و میگوید «خب... پسر گل... بگو ببینم شما چکارهای آقا جان؟» آرزوی نحیف و بیچاره یک نگاه به خودش، یک نگاه به مغزم، میگوید «فعلاً مدرسه میرم... البته زود بزرگ میشم، قول میدم...»
مغزم بقیه چای را نگاه-نگاه به آرزو سر میکشد و میگوید «ببین پسرم... شما هنوز خیلی کوچیکی... این عمر ما که میبینی... (هورررت)... الان شما که از اتاق بیرون بری، دو نفر دیگه میان براش. متوجهی آقاجان؟ ینی دارم میگم حساب کار اصلا اینطوریه»
من این وسط؟ من خب یک کمی دلم به حال آرزو می سوزد. سنش کم است و ناپخته است ولی دلش کوچک است. اما خب اختیار عمر که با آرزو نیست... با من است... آدم باید اختیار عمرش را دست آرزو ندهد اصلا. شوخی که نیست؛ آمدیم آرزو مدرسهاش تمام شد و رفت دانشگاه و «بزرگ» شد و از این رو به آن رو شد... آن وقت من چه گلسری روی سر عمرم وصل کنم که به موهایش بیاید؟ هان؟
یکمی سخت هم هست...
از یک طرف باید حواست باشد، آرزویت یک چیزی باشد که «نگنجد» خب! یعنی اگر قرار بود دقیقا آرزویت یکی از اتفاقات پیش روی زندگیات باشد، دیگر آرزو نبود که! روزمرهات بود!!
از یک طرف هم باید حواست باشد که آرزویت یک چیزی باشد که «بگنجد» واقعا! چیزی را باید آرزو کنی که جا بشود توی زندگیات؛ که نرسیده باشی، ولی بتوانی برسی...
آرزو باید یک چیزی بزرگتر از «قاب زندگی»، اما هماندازه «مدار زندگی» باشد...
+++++
جناب سکوت دعوتم کردهاند به چالش ده کاری که قبل از مرگ میخواهم انجام بدهم.
مینویسمشان اما ترتیب شان واقعا رتبی نیست.
برویم که داشته باشیم ده آرزویی را که امیدوارم به گور نبرم.
یک. حداقل سه زبان خارجی دیگر یاد بگیرم.
علاوه بر علاقه شخصی و حس خوبی که به شناخت زبانها و البته فرهنگهای مختلف دارم، معتقدم یادگیری زبان، رشد ذهنی به همراه دارد و پیچیدگیاش جذابترش هم میکند. شروعشان کردهام. هر کدام را به دلیلی. حالا تا خدا چه بخواهد.
دو. به «هرچقدر» از ایران که میتوانم سفر کنم!
این آرزو از بچگی همراهم بوده و هنوز هم هست. کمرنگ نشده و نمیشود هم.
سه. حداقل یک کتاب بنویسم.
ثبت شدن رسمی یک نوشتار، که آنقدری بوده که ارزش «ماندن روی برگه کاغذ» را داشته باشد، یکی از آرزوهای من است. البته چندباری شروعش کردم اما «ارزش» برایم مهمتر بود تا «ثبت شدن». باز هم تلاش خواهم کرد.
چهار. یک دوره تفسیر المیزان بخوانم.
خرده ریزه خواندهام اما الان خواندن مدوناش را شروع کردهام و واقعا دلم میخواهد لااقل یک بار قرآن کامل را از دریچه نگاه این استاد ببینم. زیبا است. خیلی خیلی زیباست.
پنج. روی مرز لبنان و اسرائیل بایستم یا توی مسجدالاقصی نماز بخوانم.
خیلی وقت است آنجا ایستادن را دوست دارم. اطمینان هم دارم که تجربه متفاوتی است . آن «یا»ی جمله هم بستگی به این دارد که سفر به لبنان قبل از نابودی اسرائیل باشد یا بعد از آن. ان شالله که در هر دو زمان!
شش. حداقل به سه کشور سفر کنم.
آنقدرها مهم نیست کجاها. اما دیدن اختلافات فرهنگی و اعتقادی و الوان و الحان متفاوت، سرحالم میآورد. سفر هم که به جای خود. این یکی را فعلا اقدامی نمیتوانم کنم و امیدی ندارم لااقل در آینده نزدیک به کرسی بنشیند با این وضع اقتصاد.
هفت. شهید بشوم!
نگاهم به شهادت آنچنان هم دینمحور نیست. بیشتر برایم منطقی است تا اسطورهای، و بیشتر برایم عقلی است تا ماورایی. از آنجا که شهادت بهترین حالت مرگ است این آرزو را دارم. بخاطر اینکه شهادت ثابت می کند درست زندگی کرده ام میخواهم این اتفاق محقق شود.
اولین قدمش هم این است که بفهمم شهادت منوط به تیر خوردن!! در جهاد اصغر نیست و جبهه حق، سنگر گسترده تری دارد.
هشت. تمدن بعد از ظهور را ببینم.
حالا هرچقدرش را که می شود. اما واقعا دلم میخواهد ـ جدای حس شیرین حضور با امام زمان و عرق دینی و غیره ـ آن اعتلای موعود آرامشبخش بشر را درک کنم.
فکر می کنم این بزرگترین آرزو و بیشترین خواهش و سنگینترین کنجکاوی و شیرینترین امیدم در این عالم باشد.
نه. در یک دنیای متفاوت زندگی کنم.
توضیح خاصی برایش ندارم. میخواهم یک بار هم که شده عالمی/جهانی/فضایی خیلی خیلی خیلی خیلی متفاوت از زندگی خودم را تجربه کنم. پیدایش نکرده ام هنوز. اما حس خواهشش با من همراه است.
ده. آرزوهایم محقق بشوند.
کلیشهای شد؟ ولی خب واقعی است. یکی از آرزوهایم این است که چشمم به این دنیا نباشد. دلم می خواهد اگر کسی آن طرف از من پرسید «خب حالا چطور بود؟» بگویم «هیچ... همان بود که باید می بود...»
میدانم این را به گور خواهم برد. دنیای فانی دنیای حسرت ها است...
توی یکی از پستهام درباره آرزو یه نکته ای گفته بودم که برا خودمم جالب بود.
http://fiish.blog.ir/post/1191
اون آخراشه
+ بعضی آرزوهاتون حس شیرینی داشت :) (ترتیب رتبی ندارن؟)