یک دوست یک بار از حال من خبر داشت و به من گفت چرا دردودل نمی کنم؛ به من گفت چرا من توی بلاگم از خودم حرف نمی زنم که خالی بشوم و حالم بهتر بشود.
من نشستم روی یک صندلی و همین طور که به روبرویم نگاه می کردم به این فکر کردم که تا به حال این همه آدم و این همه وبلاگ دیده ام و دیده ام که هر کدامشان توی وبلاگشان دردودل می کنند. هر وقت دلشان چیزی خواست تویش می نویسند و هر وقت دلشان گرفت تویش می نویسند و هر وقت دلشان لرزید تویش می نویسند و خلاصه این که وبلاگشان فقط وبلاگ شان نیست؛ وبلاگ دلشان هم هست.
من نشستم یک گوشه و خیلی آرام و منطقی خودم را زیر سوال بردم که چرا من توی بخاری مجازی ام هیچ وقت دردودلی نداشتم؛ چرا بخاری هیچ وقت دفتر خاطرات نبود. چرا بخاری هیچ وقت جایی نبود که اشک هایم را تویش بنویسم و برای اشک هایم عنوان مطلب بنویسم و اشک هایم را save کنم و بعد همه بیایند اشک هایم را بخوانند. چرا هیچ وقت من به خاطراتم نگفتم «مطلب». چرا من هیچ وقت حسّم را با کسی قسمت نکردم.
چرایش را هم پیدا کردم. چرایش این بود که بخاری قرار بوده مثل خیلی چیزهای دیگرم نشود؛ کثیف «من» نشود. قرار بوده بلوری بماند. قرار بوده هر چیزی که دکمه save برایش می خورد «چیز»ی باشد. قرار بوده مال کسی نباشد.
اصلش قرار شد من و خودم و خدا سه نفری اینجا مطلب بنویسیم. همین است که اگر روزی «خاکستر» نوشتم، قبلش دو ساعت سر هرکدام از کلمه هایش نشستم با مغزم پینگ پنگ بازی کردم. همین شد که اگر روزی قرار شد بنویسم «حرمیّه» متنش را توی حرم نوشته باشم که واقعا حرمیه باشد.
همین شده. این شده که هر دفعه اشکی و بغضی نشسته ام کامنت ها را چک کرده ام و به جای هرکدام از قطره های آلوچه ای خیس، یک «دونقطه پرانتز» گذاشته ام و هیچ وقت خدا هم دستم نمی رود بیایم اینجا از دلم بنویسم. هیچ وقت خدا دلم نیامده اینجا را مال خودم کنم. همین شده که اشک هایم هیج وقت save نشدند. هیچ وقت عنوان نداشتند؛ هیچ وقت هیچ کامنتی زیر اشک های من ثبت نشد. من بلاگم را مال خودم نداشتم هیچ وقت. بخاری هیچ وقت مال خودش نیست؛ اصلا کارش این نیست. نهایت اینکه همان قدر که دیگران را هم گرم کند، خودش هم گرم شود. خودش هم حالش بهتر باشد. تا به این فکر می کنم که یک بلاگ سوم بزنم و آنجا دیگر بخاری نباشم، یکهو یک طوری می شوم؛ از لای دستهایم چیزی سر می خورد می ریزد روی زمین؛ مثل آب.
من نمی توانم. بلد نیستم بیایم بنویسم که بله ما با فلانی و فلانی و فلانی رفتیم سینما و خیلی خوش گذشت. بلد نیستم از جمع دوستانه ام عکس بیاندازم و بگویم من اینها را دوست خودم می دانم. بلد نیستم بگویم فلانی با تو خیلی زندگی به من می چسبد. بلد نیستم بیایم بگویم فلانی حالم از ادا و اطوارهای مسخره ات بهم می خورد و میخواهم دیگر نباشی یا نباشم که ببینمت. بلد نیستم حتی بیایم یک پست ادامه مطلب دار برای فلانی که دستم بهش نمی رسد بنویسم که یک رمز داشته باشد که فقط من و او بدانیم. من از این جور بلاگ ها ندارم. یعنی بلد نیستم که داشته باشم. بلد نیستم بگردانمش. بلد نیستم از این دردودل ها کنم.
نهایت دردودل من این است که یک کلام بیایم بگویم من بلد نیستم بخاری نباشم.
پاسخ:
سلام.
خاطره داریم تا خاطره! وگرنه اینایی که واس شما مطلبه واس ما خاطره اس
مضاف اینکه این مطلب در پاسخ به همون دوست بود که عرض کردم. و پاسخ به معضل نبود :)
سلامت باشید :))
پاسخ:
آره آدم کللن از خودش خوشش میاد.
پاسخ:
سلام! حال شما؟! :)
خب آخرش که خودم فگتم تنها دردودل... :)
پاسخ:
سلام.
برگشتم قم :)
رییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییی...... کجا؟!!!
پاسخ:
نمیدونم. شاید.
میخواستم بدونم بلاگ انقد مهمه که آدم اینطوری رفتار کنه؟
چیو ثابت می کرد این حرکت؟
(ما بیرون از نت همو میشناسیم؟)
پاسخ:
شما لطف دارید بانو :)
____
برای نظر خصوصی هم:
اولن چشم. حتمن.
دومن استاااد؟!! نشنیده می گیرم. بر میخوره بهم معمولن.
یاعلی.
پاسخ:
سلام.
بخاری جای خودش منیبــ شما هم جای خودش :) وظایف متفاوته.
پاسخ:
سلام.
موفقیت روز افزون دوست خوبی مثل شما را از خداوند مهربان می خواهم.
پاسخ:
سلام جناب بوذرجمهری :)
متشکرم.
پاسخ:
چرا. منتهی ففقط همین یک جمله درد و دل بود!(ر.ک جمله آخر مطلب)
پاسخ:
سلام.
چ سلامی جناب راپا! ج علیکی :)
به هوای آشنا بودن آدرس نمی ذارم. بلاگفا همچنان با بخاری سر جنگ داره. گاهی برای تغییر هویت مجازی مجبورم آدرس تایپ نکنم که دیتکت نشم.
توجیه نیاز نبود! حرف شما سنده! خخخ (*__^)
سر می زنم حتما.
شما لطف دارید. آره راست می گید :)
ممنون از حضور خوبتون.
پاسخ:
نه بلاگ دیگه نمی زنم.
یه اعتقاد عجیبی به خودکار و کاغذ دارم میرزا.
مرسی هستم از حضورتون خخخ
زرد خیلی خوبه میرزا :)
به فاطیت سلام برسون لطفا.گلم براش بخر. :))
پاسخ:
اینطوری رفتار کنه یعنی با دو تا اسم کامنت بزاره.
پاسخ:
سلام.
من اصلن بخاری شدم چون از سرما می ترسم.
پاسخ:
سلام.
فقط می تونم بگم منهدم شدم...
ذره تو خیلی خوبی من همیشه می گم... :)
پاسخ:
سلام.
اینم حرفیه :)
عجب چیز بامزه ای گفتی یاسمن! اینکه بهش بگیم صبر، و بعدشم اجر باشه واسش... خیلی عجیب بود.خیلی هم جالب بود.
+ یاسمن؟ مواظب خودت و حسین آقا باشیا.
خیلی دوستون دارم. جدی می گم. :)
پاسخ:
سلام علی آقا!
اونا که بخاری نیستن.
پاسخ:
شوما لطف داری حنان بن علی.
(سختش کردیا دوباره.)
پاسخ:
خطرناکم که شدی!
تاثیرات موسسه تقریب مذاهب دانشگاتونه؟!
پاسخ:
زرافه خوب :)
همین جمله هات دلیل خوبی اند برای ننوشتن درد، و نوشتن همین طوری ام
یک هفته مانده به کنکور و من مثل یک بخاری خوب هی دارم برای همه رفقای مجازی دارای گنکور(!!) دعا می کنم. مواظب باش لطفا. متشکر.
:)
پاسخ:
چ بسا هست مساولی که شما خوشتون میاد ولی واستون خوب نیست. و برعکس.
(الان مثلن این ترجمه اون آیه از قرآن بود! الغرض اینکه به هر دو امید داشته باشید!!)
من امیدوارم. نذر هم می کنم.
و منتظرم.
پاسخ:
روانی شدی رفت دیگه قشنگ...من نگران اون دانشگام واقعن.
پاسخ:
این صفحه رو که خودم داشتم. منتها اگه دقت کنید این صفحه پر از آهنگ فلشه. متاسفانه باید همه شو گوش بدم تا بفهمم کدوم مال شماست.
اگه میشه ی راه دیگه ای.... :)
پاسخ:
شکیبا... :)
نخیر اون کفشوزکه تو نیستی! تو شکیبایی! :))))))) (*__^)
خدا رو شکر می کنم بخاطر اون جمله که گفتی «خدا رو دارم».
خیلی برات دعا می کنم. همش.
:)
take care plz
پاسخ:
باشه! :)
فلان جا به فلان طریق یعنی غیر نت فلانجا به فلان طریق؟ یا کلن به هیچ طریق حتی نت؟
پاسخ:
:) جالبه. این که از سند: 188.34.92.172
منتها این که جواب میدم یا نمیدم بخاطر شما نیست. چندباری هم گفتم اینو. حالا دوست داشتین می تونین چک کنین.
پاسخ:
سلام.
خدمت می رسیم ان شالله.
پاسخ:
سلام. ممنون از دعوت شما. سعادتی است خوندن شعر ایشون.
متشکرم.
پاسخ:
سلام.
+هم دردودل هم خاطره نویسی.فری تو اصل ماجرا نداره.
+ شدیییدن به انتخاب اسم مشابه اعتراض دارم. هنوز شروع نکردید بلاگتونو داره واس من مشکل پیش میاد. کامنت میزارید جوابشو من باید بدم. من میدونم کامنت مال من نیست، شما می دونید bokhari با bokhary فرق داره. بقیه نمیدونن. فکر هم نمیکنم که حق داشته باشیم بهشون بفهمونیم که یادشون بمونه ما فرق داریم. و واقعن فکر نمیکنم این انتخاب اسم بخاری کاملا اتفاقی بوده باشه.شرمنده.
واقعا متاسفم.
البته خیلی هم لازم نیست اما شاید خالی از لطف نباشد اگر بگویم
این مطلبی که الآن نوشتید خیلی هم ما را درگیر نکرده بود ها!
یعنی آنقدر ها هم برای ما سوال نشده بود که حالا چرا شما برای مخاطبین تان خاطره نمی گذارید. (که البته خیلی اوقات می گذارید!)
و من الله التوفیق