هرکس حرفی میزند و تصویر و تصوری دارد. من اما فکر می کنم نجات دادن بشریت، فقط از فقر و بدبختی و چمیدانم کشتار ظالمانه نیست...
آنها هست، اما تمامش این نیست.
نجات بشر، نجات ما است از شر سوالهای لاکردار بیپاسخ...
از این منجلاب «وضع بشر» که معلوم نیست...
از این «کورسو» بودن همهی نورها...
از این «نمیدانم»های از سر بیچارگی...
منتظر کسی هستم که صاحب عالم باشد... بیاید و دقیقا تکلیف بشریت را بدون ابهام و به دقیقترین و صحیحترین و واقعیترین شکل ممکن، معلوم کند. بیاید بگوید برای «این»جا که هزاااران سال نتوانستید حل کنید، «اینطور» فکر کنید. نتیجه «آن» کاری که کردید «این» میشود. راه حل این مسئله «این» است.
آن آخر آخر آخر یکی باید بیاید «حرف» بزند و «توضیح» بدهد و «حل» کند...
آن «بالاخره» را بگوید...
بیاید روزآشوبها و شببیداریهای بشریت را تمام کند...
حال خوب بریزد توی دل بشریت.
آرامش بریزد توی وجود انسانیت.
اگر امید به این نداشته باشیم پس به چه دل ببندیم؟
سالها است،
قرن ها است،
کسی حال «انسان» را خوب نکرده...
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود...