(شیطان) گفت: به من بگو که آیا این آدم خاکی را بر من فضیلت و برتری دادی؟ (ای خداوند،) اگر اجل مرا تا قیامت به تاخیر بیندازی، به جز تعداد کمی(همچون معصومین و خواصّ مومنین) همه اولاد آدم را افسار می زنم (و به دار هلاکت می کشانم.) (خدا به شیطان) گفت : برو که هرکس از اولاد آدم پیرو تو شود با تو به دوزخ ـ که پاداش تمام و کمال شماست ـ کیفر خواهد شد. (برو و) هر کس را که توانستی با آواز خود تحریک کن و به لغزش افکن، و با همه لشگر سوار و پیاده ات بر آنها بتاز و در اموال و اولاد هم با ایشان شریک شو و به آنها وعده های دروغ و فریبنده بده. و (ای بندگان، شما هم بدانید که) وعده شیطان چیزی جز فریب نخواهد بود. همانا تو را بر بندگان من تسلّط نیست و تنها مخافظت و نگهبانی خدایت کافی است.
+ آدم، همین الانه چشمش به آفرینش باز شده. روبرویش جماعتی را می بیند که در پیشگاه خداوند و به دستور ایشان به پایش زانو زده اند. حالا بین همه ی حاضران عرش، یکی ـ که جایگاه کمی هم ندارد ـ سر خم نکرده که هیچ؛ به آدم تازه وارد ایراد هم گرفته. پیش چشم همه ی عرش به کلّ وجود آدم اعتراض کرده. مسخره اش کرده. تحقیرش کرده.
عجیب و خاص و خوشمزه و دوست داشتنی اش اینجاست که خدا پشت آدم در آمده. (خیلی خب. قاعدتن بلاتشبیه؛ ولی) خدا بخاطر آدم برای شیطان «کری خوانده». به شیطان فرموده «برو و دیگر پیدایت نشود.» فرموده «تو چه کاره ای اصلن؟» فرموده «عمر تا قیامت می خواهی؟ بردار برو. اصلن برو هرکار دلت خواست بکن.» فرموده «آدم اگر بنده ی من است...» فرموده «اصلن خودم مراقبش هستم.»
خدا؟ خودت کمک کن حواسم باشد. خودت کمک کن کاری نکنم جزو آنهایی باشم که نمک رو کم کنی عرشی ات را خورد و نمکدان مرامت را شکست؛ از آنها نباشم که شیطان روز آخرت بخاطرش بگوید «دیدی این یکی هم بنده ات نبود؟»
خدا؟ تو خودت کمکم کن؛ خودت که گفتی محافظت و نگهبانی ات کفایت می کند...
خدا من می ترسم... من اولین بارم است پا گذاشته ام به این دنیا...