آن آر.پی.جی زنی که می رود روی خاکریز تمام قد روبروی تانک دشمن می ایستد و نشانه می گیرد، او داستان جنگیدنش با بقیه فرق دارد. هم آن آر.پی.جی زن می داند چه می کند و کجا ایستاده، هم آن راننده تانک می داند چه کسی روبرویش هست. آر.پی.جی زن می داند گلوله تانک با بدنش چه می تواند بکند. راننده تانک می داند آر.پی.جی زن چرا «روی» خاکریز است و «داخل» سنگر نیست. این فریاد آر.پی.جی زن که «به کوری چشمت» را فقط راننده تانک می شنود. این نگاه خصمانه ی«حالا ببین» را فقط آر.پی.جی زن می بیند. این نفرت را فقط این دو نفر می فهمند. هیچ کس غیر از آنها این مکالمه را نمی شنود. هیچ کس نمی تواند بفهمد.
.
.
.
گفتم بگویم شماها هیچ کدام تان نمی فهمید. فقط من، و آمریکا می فهمیم، وقتی من چادر سرم می کنم و می روم توی خیابان یعنی چه.