آدم می رود یک جایی زیارت، حالش یک جور خوبی که می شود یک هو به سرش می زند دعا کند؛ سختش هم همینجاست: هجوم اسم ها و آدم هایی که نمیشناسی و می شناسی. و هجوم دعا ها و خواهش ها و جاجت ها و التماس دعاها و ...
نتیجه این می شود که شروع کنی:
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم احفظ السیدعلی خامنه ای اللهم احفظ سید حسن نصرالله اللهم احفظ ابی اللهم احفظ امّی اللهم الغفر لفرزانه اللهم اغفر لشیدا اللهم اغفر لعطیه اللهم اغفر لدیباگ اللهم اغفرل میم کاف اللهم اغفر لحسین بوذرجمهری اللهم اغفر لیاسمن هرندی اللهم اغفر لجواد مهدیزاده اللهم اغفر لزرافه اللهم اغفر لزلال اللهم اغفر لحمید اللهم اغفر لیاسمین اللهم اغفر لاینسین ورد اللهم اغفر...
خدا خودش بلد است اسم هاتان را. حتی اگر من اسم خیلی هاتان را ندانم. قرار است من «معرفت» داشته باشم فقط.
+ این زیارت شما. ببخشید دستم همینقدر می رسید که دعاتان کنم و لحظه اش را ثبت کنم.