مثلا می خواهی چه کارش کنی زندگی ات را. خب تا بوده همین بوده دیگر. اولش تمام قد ایستاده ای و بعد کم کم خم می شوی. بعد سعی می کنی بایستی ولی نمی توانی. می افتی روی خاک؛ با صورت؛ با ذلت. تازه می فهمی دنیا دست کیست. ولی کمی بعد دوباره شروع می کنی... می ایستی... و باز کمی که می گذرد خم می شوی... می افتی... می نشینی... برمی خیزی...
خب زندگی همین است عزیز من.
زندگی همین «ایستادن، خم شدن، افتادن، دوباره ایستادن» است.
همین «قیام، رکوع، سجود».
.
.
.
.
.
.
.
*
همین. گفتم که حواسمان باشد توی زندگی هایمان وقتی افتادیم زمین، در حال سجده ایم؛ پس سبحان ربی الاعلی و بحمده... حواسمان باشد وقتی زیر فشار زندگی خم شدیم رکوع است؛ پس سبحان ربی العظیم و بحمده... که وقتی ایستاده ایم در موضع قیامیم؛ پس الحمد للله رب العالمین...
اصلا به قول شاعر خوشا آنان که دائم در نمازند.
ـ زندگی ات قبول، عزیز!