این اجلاس سران غیرمتعهد ها هم بالاخره تمام شد. با خودم فکر می کردم خدا را شکر که میزبانش ایران بود؛ نه به خاطر همه ارزش هایی که توی تلویزیون ازشان حرف زدیم؛ بلکه به خاطر خیلی چیزهای دیگر...
به خاطر این که بالاخره یک «خبر» پیدا شد که کاریکاتوریست ها، سایت های منتقد و یا حامی دولت، رسانه های داخلی و خارجی موافق و یا مخالف نظام، اصناف، و ــ از همه مهم تر ــ مردم را از این «لاک مرغ» نجات بدهد. و خدا را شکر چند روزی در مملکت، شاهد این نبودیم که در عین ــ می شود گفت ــ در رفتن قیمت مرغ و نوسانات مربوط به آن از دست دولت و تلاش برای بازپس گرفتن آن، مردم پنجاه تایی مرغ بخرند، انبار کنند، شایعه بسازند، گران بفروشند، جیغ بزنند، سر صف های طولانی غیبت کنند و تهمت بزنند و دعوا کنند و هم وطنشان را (که در همه کلیپ های ویدئوی این ور و آن ور آبی برایش می میرند) هل بدهند و کتک بزنند، هوچی گری کنند، شب نامه پخش کنند!، و به خاطر مرغ گران، نام «گران» ایران را ــ خیلی راحت ــ زیر پا له کنند... و آخرش دلیل همه آن تهمت ها و غیبت ها و هوارها و شایعه ها را دولت و امثال دولت بدانند ( که لابد اگر مرغ گران نمی شد که ما غیبت نمی کردیم) آخر ما ــ بزرگ و کوچک مان، و البته متأسفانه و در کمال شگفتی، سیاسی و غیر سیاسی و سیاست زده مان ــ عادت کرده ایم به اینکه «مسئله یعنی چیزی که اخبار ــ داخلی و خارجی ــ اعلام کرده است» و سپس درباره مسئله نظر می دهیم، و با کارشناسی کامل، نقد می کنیم، و اصلا تا رئیس جمهور نشویم، مسئله را ول نمی کنیم. در واقع تا«مسئله» عوض نشود دست بردار نیستیم. کما اینکه اگر چرخی در خیابان می زدید می دیدید که از صف مرغ آنچنان خبری نیست چون اساسا از لاک مرغ ...
و الحمدلله ربّ العاملین که اجلاس سران غیرمتعهدها در ایران بود. فرصتی شد تا ایرانی جماعت، تأثیر وجود رهبری در فضای بین المللی را خودشان ببینند تا دیگر این تأثیر به گردن رسانه ملی نیفتد! در اجلاس سران غیرمتعهد با کمی زیرکی به راحتی آب خوردن و بدون نیاز به هرگونه خبر و خبرنگار بازی و رسانه گری فرصتی بود تا نگاه سران صد و بیست کشور دنیا به رهبر نظام اسلامی را ببینیم. همین که چشم هایشان را ببینیم. این بهترین فرصت بود تا همه بفهمیم تنها، تنها و تنها کسی که سه متری بان کی مون می ایستد و می گوید «شورای امنیت سازمان ملل، دارای ساختار و ساز و کاری غیرمنطقی، ناعادلانه و کاملا غیر دموکراتیک است.» رهبر انقلاب اسلامی ایران است. چشم های شان را دوست داشتم. و ــ غیر منصفانه بگویم ــ لرزش خفیف دست بان کی مون موقع یادداشت برداشتن(!!) از سخنان رهبر انقلاب اسلامی. حالا گیرم که هر کس ــ و احیانا ناکسی ــ بیاید بگوید نظام اسلامی و ولایت فقیه، فلان است و فلان. (رجوع کنید به خیلی قبل تر، نامه بعضی ها به برخی دیگر) اجلاس سران غیر متعهد ها برای من فرصتی بود تا بفهمم آمیختگی فقه با جان آدمی، بهتر از آمیختگی حقوق و سیاست و علم رابطه است؛ چون فقیه فقط این را وافی می داند که از خدا بترسد، ولی سناتور بر خود لازم می بیند که از صد و بیست کشور غیرمتعهد جهان، و البته ــ و صد البته و بیشتر از همه ــ از اسرائیل. خدا را شکر که سران غیر متعهد ها در ایران جمع شدند؛ وگرنه من، این آرامش برگرفته از شجاعت برگرفته از فقاهت را در چشم ها و حرکات و سکنات مقام معظم رهبری، و آن لرزش خفیف برگه در دست و آن آشفتگی ریز زیر آن لبخند محو و آن احترام همیشگی و آن صورت بدون حرارت بان کی مون را نمی توانستم در هیچ کجای دیگر ببینم. یا اصلا نمی توانستم هیچ گاه بیشتر از اینجا، این قدر به فقاهت سیاسی اعتماد کنم...
و الحمدلله ربّ العالمین که اجلاس سران غیرمتعهد در ایران بود؛ وگرنه من و خیلی از هم سن و سالان من حواسمان جمع نمی شد که گینه بیسائو هم کشور است. بورکینافاسو هم کشور است. بنگلادش کشور است. مغولستان نزدیک ماست. کره شمالی ما را پذیرفته است. حامد کرزای و هوگو چاوز را خیلی های دیگر غیر از احمدی نژاد خودمان بغل می کنند و عکس می گیرند. خیلی کشورهای دیگر غیر از ما، افغانستان را دوست و برادر و دارای سابقه غنی فرهنگی می دانند. یادمان افتاد نقشه جهان، آنی نیست که توی ذهن ما نقش بسته، و به جایش، آن چیزی است که روی کاغذ ـ و البته در واقعیت ـ است. یاد گرفتیم همان وقت هایی که توی شوخی ها و طنزهایمان می نویسیم «کشور دوست و همسایه، بورکینافاسو» و هرهر می خندیم، آمریکا ــ با همه دک و پوزش ــ به سران همین بورکینافاسو پیام تهدید آمیز ارسال می کند که به ایران نروند. یاد گرفتیم این یعنی اینکه آمریکا ـ با همه دک و پوزش ــ می فهمد بورکینافاسو هم کشور است، اما من ایرانی نمی فهمم. یادمان رفته بود این ها را ...
و الحمدلله ربّ العالمین که اجلاس سران غیرمتعهد در ایران برگزار شد؛ وگرنه کدام مان می فهمیدیم که ترور دانشمندان ایران خیلی گسترده تر از حرف هایی است که می زنیم؟ از کجا می فهمیدیم که اگر هفته ای یک بار، یک مستند از «شهدای دانش» در رسانه ملی پخش می شود، فقط تبلیغات و مانور رسانه ای نیست. اصلا کدام مان عبارت «تروریسم دولتی» را یاد می گرفتیم؟
چه کسی می خواست بهمان نهیب بزند که وقتی آرمیتا ــ که از قضا یک دختربچه پنج ساله است ــ می گوید که «می خواهد برق بخواند تا ایران پیشرفت کند» و اضافه کند که «پدرش هم همین را می خواسته»، یعنی اینکه آرمیتای پنج ساله فهمیده که باید درسی بخواند که به درد جامعه اش بخورد؛ یعنی فهمیده که پدرش هم شهید شد چون همین را درست فهمیده بود. این ها شکر ندارد؟ خودت بگو... اصلا من این تصویر را کجا می توانستم بببینم: