ببخشید ما را بانو. شما داغ هفده عزیز و فقدان دهها یار و وزن هزار درد و رنج را فرمودید «جمیل»، و ما نفهمیدیم حماسهتان را. نفهمی کردیم و حواسمان جمع این همه حرف ناگفتهتان نشد. ببخشید ما را خانم. پیامتان را نگرفتیم. هنوز چشم مان خیس اشک روضه «بازار شام» و «مجلس یزید» بود اما حتی از اختلاط پیادهروهای خیابان هم کناره نگرفتیم تا چه رسد به اجتناب ذهن از نامحرم. معذرت، حضرت زینب. روضه سنگباران شدن برادرتان را خواندیم که «مال حرام انباشتند و سنگ بر حسین زدند».اشک ریختیم و فردایش به ریختوپاشمان در اداره بیتفاوت بودیم. برای نعلهای روی صورت و بدن قاسم بن الحسن به سینه کوبیدیم اما ترسیدیم اگر قول بدهیم تا پای جان دنبال حق باشیم خدای ناکرده واقعا خطر تهدیدمان کند. علی اکبر را «إرباً إرباً» دیدیم و زار زدیم، اما رجز «أنا علی بن الحسین بن علی» ولایتمدارانهاش را نشنیدیم چون نخواستیم مسئولیتش را گردن بگیریم. برای کبودی های رقیه و روضه «خرابه» لطمه بر صورت زدیم اما گرسنگی یتیم خانه همسایه را از یاد بردیم. عباس را بیدست و لبتشنه روی زمین دیدیم و «ادب»اش را از زمین برنداشتیم. ببخشید ما را حضرت والامقام. ما شنیدیم که نعش بیسر برادر را از پس هزاروچند زخم نشناختید، اما نفهمیدیمتان و فقط پای روضههاتان زار زدیم.
لعنت بر آن هیئتی که ما را از گریه به فهم نرسانده باشد. نفرین بر آن اشکی که ما را مغرور کند که «خب، این عاشورا هم اشکمان را ریختیم و کارمان را کردیم و تمام شد. الحمدلله»
لعنت به ما اگر صدایتان لابهلای صدای هقهقمان گم بشود.
بانو شما قرار بود وقتی غل و زنجیر دور دست امام زمانتان ببینید، دم نزنید تا صدا به ما برسد...
ببخشید ما را زینب الصبور...
لعنت به ما اگر نشنویم صدایتان را...