مستی نه از پیاله، نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب «قم» شروع شد...
(فاضل نظری)
مسجد مقدس جمکران/جمکران-قم- 1395/3/2
چه کسی به جز تو
حمد را
با همه ا ج ز ا ی ش
ثابت می کند
* عرفه اگر دهم محرم نبود که عرفه نبود.
* عنوان از دعای عرفه ارباب.
* از پایان نامه ام می ترسم./
+ کجا می خوای بری .......... چرا .......... منو نمی بری.........
+ فقط رفته باشی می فهمی.../
+ خورشید تو فرق دارد فکه. یکی مثل بقیه آفتاب ها نیست که فقط طلوع کند/بسوزاند/غروب کند؛ تو فرق داری فکه؛ خورشید تو خورشید تر است./
+ که این همه آدم را بسیج کنی برت گردانند توی همین خطه ی داغ پر از عطش؛ که همیشه ی خدا از همان روز شهادتت ـ که قمقمه ی پر از آبت را خالی کردی ـ تا همین امروزت تشنه باشی؛ تو اصلن آرامشت توی همین تشنگی ات بود. تشنه نبودی می مردی...
+ داستان شهدای پاسگاه زید و عملیات رمضان را بروید پیدا کنید و بخوانید. عجیب... عجیب...
+ اینجا بعضی ها تشنه شدند، خاک رو را کنار زدند و خاک خیس زیر را توی دهان گرداندند... تو چه دیر سبز شدی فکه... سی سال دیر سبز شدی...
+ شهید آوینی: مکه برای شما، فکه برای من. بالی نمی خواهم؛ با همین پوتین های کهنه هم می توانم به بهشت بروم.
+ چقدر قلبم از این خستگی «ترک» خورده / چقدر شوری اشکت «شفا»ست بانو جان...
* از قدیم تر ها فکر می کردم آدم برود بنشیند یک گوشه، هم حرفهای بهتری می زند هم تصاویر بهتری می بیند. این عکس و شعر از همان هاست؛ از همان هایی است که اگر نمی دیدیش، اگر زنده می ماندی ولی توی عمرت بدون این لحظه می بودی، آن وقت توی هفتاد و پنج سالگی ات دلت می خواست دوباره بشوی «بیست و سه سال و سه ماه و یک روزه»؛ که برگردی چنین لحظه ای را توی زندگی ات پیدا کنی و خیالت راحت بشود که خدا یک جایی به تو لبخند زده گفته «عزیزم».