بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

حالا پاییز است
من سردم است
این «دوستت دارم»
کلمات کدام فصل اند؟
(م.مؤید)


+ نوشته های بخاری وقف عام شده اند.
شما هم در این وقف سهیم باشید؛
بخوانید و به نیت وقف منتشرش کنید.

نقشه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلیشه» ثبت شده است

من به خاطر مدرنیته عصبانی هستم. به خاطر اینکه مدرن شده ام عصبانی هستم. به خاطر گوشی موبایلم، لپ تاپم، لباس هایم، زندگی ام و همه چیز به روزم عصبانی هستم.
کتمان نمی کنم که مدرنیته مبدأ خیرخواهانه ای داشت. شاید آمده بود خیش را تبدیل به تراکتور کند یا نفت را تبدیل به برق و باد و خورشید یا ذغال را تبدیل به اسب بخار یا پشم را تبدیل به پارچه. شاید آمده بود نگذارد گردن آدم ها به خاطر عقیده شان زیر گیوتین برود یا اجازه ندهد همه اهالی یک منطقه باهم به دلیل یک بیماری بمیرند یا ـ به همین وضوح باید بگویم که ـ کمک کند زندگی برخی انسان ها در خانه، با زندگی یک اسب در آغل فرق داشته باشد. این باید مدرنیته می بود. این مدرنیته خیلی خوب بود. این مدرنیته ذهن و روح انسان را دوست داشت. این مدرنیته در برابر جسم انسان، مودب بود. ما مدرنیته را با آغوش باز پذیرفتیم.
ولی حالا چیز «مدرن» اساسا چیز خیرخواهانه ای نیست و در حال حاضر دنیای ما مدرن نمی شود که بهتر شود؛ بلکه مدرن می شود که جدید شده باشد. و این دور منطقی باطلی است که ملتفتید حتما. با در نظر گرفتن چنین کاربرد شگرفی برای مدرنیته، مسئله کاملا متفاوت است. دیگر کارمان به جایی رسیده که مدرنیته «به هر قیمتی» دارد ما را «به روز» می کند.
بله ما به روز شده ایم و من مثل خیلی های دیگر از تبعات این زندگی به روز، عصبانی هستم. و البته این متن دلیل دیگری دارد. بخاطر این دارم این متن را می نویسم که بگویم مدرنیته چیزی بیشتر از ذهنیات ماست. می خواهم توضیح بدهم که مدرنیته تبعاتش فقط این نیست که غذاهای محلی و بومی مان را تبدیل به فست فود کند، یا دید و بازدید مان را تبدیل به ویدئوچت کند، یا جشن تولدمان را تبدیل به جشن پیامک کند، یا آشپزخانه مان را تبدیل به ویترین کند، یا لباس مان را تبدیل به «چیز نامعلومی» کند، یا شوخی هایمان را ـ به بهانه ی مسخره ی خودمانی بودن ـ تبدیل به فحش کند. دارم این متن را می نویسم که بگویم مدرنیته تبعاتش خیلی بیشتر از آن است که محدودش کنیم به این ها که مثلا فلان پسرمان شلوار غواصی صورتی پوشیده و فلان دخترمان نمره کفشش پنجاه است. که این مثلا گنگ است ـ بر وزن ننگ، مخفف gangster ـ و آن یکی تین است ـ بر وزن زین، مخفف teenager ـ و هردوی شان High Class شده اند و mood شان happy است و زندگی شان funny . دارم می گویم جدیدا خود مدرنیته هم به روز شده. دیگر شعار نمی دهد که «شجاع باش» و «به سرنوشت اعتماد کن» و «ریسک پذیر باش». دیگر پچ پچ نمی کند که «کلیشه ها را تغییر بده» و «پادشاه زندگی ات باش» و «همه چیز را خودت امتحان کن». دیگر هرجا نمی نشیند نمی گوید«به شانس متعهد باش» و «همه ی حرف ها هرچه که باشند نظرند و خوب اند.»
این متن را می نویسم نه به خاطر برشمردن تبعات مدرنیته. بلکه به این دلیل که  می خواهم اطلاع بدهم مدرنیته مال جاهلان و غافلان و غربزده ها و جوگیرشده ها نیست. مدرنیته ی امروز، مدرن تر از این حرف هاست. اتفاقا مال خود ماست. مدرنیته دقیقا هم اتاق ذهن من و تو شده وقتی قرآن خدا را باز می کنیم، و درونش دنبال «یک چیز به درد بخور» می گردیم؛ مدرنیته سوار ذهن ماست وقتی بعضی آیات را «سرسری» می خوانیم چون «تکراری» اند، و سرعتی ردشان می کنیم تا به آیاتی برسیم که «بیشتر تاثیر می گذارند.»
خواستم بگویم عصبانی هستم؛ چون ما مدرنیم، و به آیات خدا می گوییم «کلیشه.»

 

+ کامنتهای زیر این پست، مهم اند.

+ اینجا هم.

  • فاطمه قلی‌پور