بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق...

بخاری

حالا پاییز است
من سردم است
این «دوستت دارم»
کلمات کدام فصل اند؟
(م.مؤید)


+ نوشته های بخاری وقف عام شده اند.
شما هم در این وقف سهیم باشید؛
بخوانید و به نیت وقف منتشرش کنید.

نقشه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تولد امام زمان» ثبت شده است

هرکس حرفی می‌زند و تصویر و تصوری دارد. من اما فکر می کنم نجات دادن بشریت، فقط از فقر و بدبختی و چمیدانم کشتار ظالمانه نیست...
آنها هست، اما تمامش این نیست.
نجات بشر، نجات ما است از شر سوال‌های لاکردار بی‌پاسخ...
از این منجلاب «وضع بشر» که معلوم نیست...
از این «کورسو» بودن همه‌ی نورها...
از این «نمی‌دانم»های از سر بیچارگی...
منتظر کسی هستم که صاحب عالم باشد... بیاید و دقیقا تکلیف بشریت را بدون ابهام و به دقیق‌ترین و صحیح‌ترین و واقعی‌ترین شکل ممکن، معلوم کند. بیاید بگوید برای «این»جا که هزاااران سال نتوانستید حل کنید، «اینطور» فکر کنید. نتیجه «آن» کاری که کردید «این» می‌شود. راه حل این مسئله «این» است.
آن آخر آخر آخر یکی باید بیاید «حرف» بزند و «توضیح» بدهد و «حل» کند...
آن «بالاخره» را بگوید...
بیاید روزآشوب‌ها و شب‌بیداری‌های بشریت را تمام کند...
حال خوب بریزد توی دل بشریت.
آرامش بریزد توی وجود انسانیت.
اگر امید به این نداشته باشیم پس به چه دل ببندیم؟
سالها است،
قرن ها است،
کسی حال «انسان» را خوب نکرده...

 

  • فاطمه قلی‌پور

 

مستی نه از پیاله، نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب «قم» شروع شد...

(فاضل نظری)

 

مسجد مقدس جمکران/جمکران-قم- 1395/3/2

* تصویر کامل

  • فاطمه قلی‌پور

سلام آقا.

یادتان هست؟ روزگاری شما بودی و جهان به خورشید ــ یا حتی ماه ــ احتیاجی نداشت.

بعدها یک روز تولدتان شد. و ما برای شما هدیه ای داشتیم. و خواستیم شما را سورپرایز کنیم. پس محترمانه و صمیمی شما را بیرون فرستادیم و درب ها را پشت سرتان بستیم تا نبینید که هدیه تان کجاست. و شما ــ مثل مادر های مهربان ــ با این که می دانستید، اما مهربانانه و با لبخند، بیرون رفتید؛ رفتید و گفتید«زود برمی گردم...»
و نگفتید «چه وقت برمی گردید» که با خیال راحت هدیه مان را پنهان کنیم؛ تا وقت داشته باشیم؛ تا وقتی برمی گردید، آماده ی «با شما بودن» باشیم.
شما یک روز محترمانه و صمیمی رفتید که برگردید و نگفتید چه وقت.

تا امروز که همه منتظر اند.

راستش آن اوایل ــ و بعد تر که نیامدید ــ گفتیم لابد «صلاح همین است». بعد تر که شد، به دنبالتان گشتیم... باور کنید نگران شدیم.خیلی به دنبالتان گشتیم؛ خیلی! «حیات» را «زمین» را «آسمان» را. اما شما نبودید؛ و یا احتمالا خواسته بودید ببینید چقدر دلمان برایتان تنگ می شود.

گذشت... .

دیگر خودمان هم جای هدیه را فراموش کردیم. خود هدیه را فرموش کردیم. شما را فراموش کردیم...

اما راستش مهم نیست آقا. ما سعی می کنیم هر سال روز تولدتان که می شود، به یادتان جشن بگیریم، شیرینی پخش کنیم و شکلات. و یا به یادتان برای عروس هایمان بوق بزنیم و برای دامادهایمان گل بخریم. و شاد باشیم و برقصیم تا شما مطمئن شوید که هنوز یادمان نرفته که اگرچه ما شما را نمی بینیم؛ اما زنده اید و نفس می کشید و نفس هایتان ما را گرم می کند.

ما ــ خودمانی آقا ــ شاید کمی دلخور شده باشیم از اینکه منتظرمان گذاشتید و نیامدید اما همیشه ی خدا به یادتان هستیم. حتی وقتی «دکلته» می پوشیم، با دیدن شانه هایمان بی محابا به یاد شما می افتیم، و پدرتان، و پدرانتان؛ که بر شانه هایشان پینه ی فقر عالم منقش بود. یا حتی آسمان، ابری که می شود یادتان هستیم که خورشید پشت ابرید و می تابید...

این روزها ــ از شما پنهان نباشد ــ این «مدرنیته» نمی گذارد به یادتان باشیم. همین که می آییم دمی به شما فکر کنیم، راننده مان با ماشین مدل بالایمان کنار آپارتمان باکلاسمان منتظر سوار شدن ماست تا ما را به یک جلسه  مهم ببرد؛ که آنجا هم همه شبیه مایند و همه چیز هم مهم است.

به دل نگیرید آقا...

باور کنید اصلا ما همه جا به فکر شماییم؛ حتی وقتی با بروبچه ها ــ جای شما خالی ــ بیلیارد می زنیم. حتی استخر که می رویم، و آب که می بینیم، لب تشنگی رقیه یادمان می افتد و شنا کردن یادمان می رود. آن وقت مجبور می شویم عوض شنا و استخر، برویم جاده چالوس یا جاجرود و ماهیگیری کنیم؛ آن هم از آب گل آلود.

آقا دوری شما... سخت که چه عرض کنم... آخر می دانید؟ جمعه ها که تلویزیون «عطر بارون ِ علی لهراسبی» پخش می کند، اشکمان حسابی سرازیر می شود و یادمان می افتد اشک، مقدمه دعاست.

ما دعا می کنیم آقا... خیلی دعا می کنیم. حتی آن دفعه ــ ریا نشود ــ کلی سجده مان طول کشید. آخر آقا دعای مومن در سجده محال است اگر مستجاب نشود. تازه اطلاع دقیق دارم که فرزندانمان ــ سربازان شما ــ وقتی دبیر به کلاسشان می رود، بلند صلوات می فرستند و مخصوصا «و عجل فرجهم» اش را می کشند که شما زود تر بیایید آقا.

اصلا چرا راه دور برویم؟ همین من خودم؛ تا سوهان جمکران نداشته باشم اصلا چای نمی خورم.

خلاصه آقا ـ گفتم که ـ ما یادمان نرفته.

اصلا همین حالا هم اگر بیایید طوری نیست. همه وسایل آماده است. هم میکروفون ها، هم سالن های سخنرانی. می شود با فرودگاه عربستان هم هماهنگ کرد حتی، که جمعه ها یک «سی ـ یکصد و سی» اصلش را برایتان آماده باش نگهدارند که هم خودتان باشید و هم سیصد و سیزده یار گرامی تان. اصلا می دهیم خلبان های آمریکایی بیاورند که برای مانور، آموزش دیده باشند. تازگی ها ماهواره هم به فضا فرستاده ایم و مشکل مخابره اخبار نیز شکر خدا حل شده است.

باری، این جمعه گفتم باب مصلحت، مصاحبت و ابراز ارادت، نامه ای بنویسم و با نقل خاطرات و گزارشات مذکور، آمادگی مان را برای ظهورتان اعلام کنم.

قدمتان روی چشم آقا؛

بفرمایید...

  • فاطمه قلی‌پور